طامندلغتنامه دهخداطامند. [ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان نهارجانات بخش حومه ٔ شهرستان بیرجند. در 68هزارگزی جنوب خاوری بیرجند. دامنه ، معتدل . با 119 تن سکنه . آب آن از قنات . محصول آن غلات و لبنیات . شغل اهالی زراعت و مالداری
تأمیناتلغتنامه دهخداتأمینات . [ ت َءْ ] (ع اِ) ج ِ تأمین . رجوع به تأمین شود. || نام اداره ای است در نظمیه که بتوسط اشخاص مخفی تقصیرات قانونی را کشف میکند... این لفظ در فارسی تازه پیداشده . (فرهنگ نظام ). فرهنگستان ایران «آگاهی » را بجای این کلمه برگزیده است و مأمور تأمینات را کارآگاه می گو
تأمیناتفرهنگ فارسی معین(تَ) [ ع . ] (اِ.) جِ تأمین . شعبه ای در ادارة شهربانی در گذشته ، که امروزه به نام آگاهی معروف است .
stoutدیکشنری انگلیسی به فارسیچاق و چله، نوعی ابجو، آبجو استاوت، تنومند، ستبر، ضخیم، نیرومند، محکم، تومند، سخت، شق، قوی بنیه، با اسطقس
greatدیکشنری انگلیسی به فارسیعالی، بزرگ، کبیر، عظیم، زیاد، فراوان، مهم، معتبر، خطیر، هنگفت، ماهر، متعال، عالی مقام، بصیر، ابستن، مطنطن، تومند
greatestدیکشنری انگلیسی به فارسیبزرگترین، بزرگ، عالی، کبیر، عظیم، زیاد، فراوان، مهم، معتبر، خطیر، هنگفت، ماهر، متعال، عالی مقام، بصیر، ابستن، مطنطن، تومند
عظيمدیکشنری عربی به فارسیبزرگ نما , عالي نما , پر اب و تاب , بلند , بزرگ , عظيم , کبير , مهم , هنگفت , زياد , تومند , متعدد , ماهر , بصير , ابستن , طولا ني
حاجتومندلغتنامه دهخداحاجتومند. [ ج َ م َ ] (ص مرکب ) محتاج . نیازمند. نیازومند. حاجتمند. صاحب نیاز و حاجت : من نگویم که قاسم الأرزاق نعمت داده از تو بستاندلیک گویم که هیچ بخرد راحاجتومند تو نگرداند.سنائی .
حاجتومندفرهنگ فارسی عمیدحاجتمند؛ نیازمند؛ محتاج: ◻︎ من نگویم که قاسم الارزاق / نعمت داده از تو بستاناد ـ لیک گویم که هیچ مسلم را / حاجتومند تو نگرداناد (سنائی۲: ۶۱۴).
استومندواژهنامه آزاداَستومَند= مادی، خاکی، جسمانی اَستومَند= مادی، خاکی، جسمانی اَستومَند= مادی، خاکی، جسمانی اَستومَند، مادی، خاکی، جسمانی