توپ انداختنلغتنامه دهخداتوپ انداختن . [ اَ ت َ ] (مص مرکب ) گشاد دادن توپ . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). شلیک کردن توپ . (فرهنگ فارسی معین ). پرتاب کردن گلوله از توپ . آتش کردن توپ . انداختن گلوله را در جنگ یا برآوردن صدای مهیب ،اِخبار یا ارعاب مردم را. || پرتاب کردن گوی در بازی . رجوع به توپ و دیگر ت
نوترینوی تاؤtau neutrinoواژههای مصوب فرهنگستانذرهای که به همراه تاؤ، نسل سوم لپتونها را تشکیل میدهد و در طبیعت فقط بهصورت چپگرد وجود دارد
بازدهی تا سررسیدyield to maturityواژههای مصوب فرهنگستانمیانگین سالانۀ بازدهی اوراق قرضهای که سرمایهگذار، تا سررسید، آنها را نگه میدارد
پرداخت کرایه تا محلcarriage paid toواژههای مصوب فرهنگستاننوعی قرارداد در تجارت بینالمللی که برطبق آن فروشنده کرایة حمل را تا محل تعیینشده پرداخت میکند اختـ . پک تام CPT
روکشکاری طوقهتاطوقهbead-to-bead retreadingواژههای مصوب فرهنگستانسابزنی کامل رویه و دیواره و قرار دادن رویه و دیوارۀ جدید
توپ درکردنلغتنامه دهخداتوپ درکردن . [ دَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) در تداول مردم ، تیراندازی با توپ . توپ زدن . توپ انداختن . به صدا درآوردن توپ اطلاع مردم را، چنانکه پیش از این درهنگام افطار و سحر ماه رمضان این کار متداول بود.
توپچیلغتنامه دهخداتوپچی . (ترکی ، ص مرکب ، اِ مرکب ) مأخوذ از ترکی ، لشکری توپ دار و لشکری که سلاحش توپ است . (ناظم الاطباء). آنکه توپ انداختن داند و بدین اسم در قشون معین است . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). فرد یا افرادی که اداره ٔ توپ را از جهت فنی اعم از نشانه گیری و جز آن بعهده دارند توپچی و
توپ زدنلغتنامه دهخداتوپ زدن . [ زَ دَ ] (مص مرکب ) توپ انداختن . (ناظم الاطباء). آتش کردن توپ . تیر انداختن با توپ . توپ درکردن . || به اصطلاح قماربازی ، بر روی دست حریف برخاستن در صورتی که دست خودش پست تر از دست حریف باشد. (ناظم الاطباء). در اصطلاح قمار، بالا بردن مبلغ قمار. در بازی ورق ، به حر
انداختنلغتنامه دهخداانداختن . [ اَ ت َ ] (مص ) افگندن . پرتاب کردن . پرت کردن . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). افکندن . (آنندراج ). اِهواء. (ترجمان جرجانی مهذب عادل بن علی ) (مصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). قذف . هتف . (دهار). دحو. رمی . قد. (ترجمان جرجانی مهذب عادل بن علی ). پرانیدن .پ
توپلغتنامه دهخداتوپ . (اِ) لغت فارسی است در اردوی هندی مستعمل و آن یکی از آلات جنگ است که از هفت جوش ریزند و به عربی آنرا مِدْفَع... و به فارسی بادلیج ... گویند... در بعضی از تاریخ انگریزان مذکور است که ترکان توپ را در سال 1330 م . ایجاد کرده اند لیکن میر مح
توپفرهنگ فارسی عمید۱. گوی لاستیکی که با آن بازی کنند.۲. یک بسته پارچه که در کارخانه به میزان معین پیچیده و به آن مارک زده باشند.۳. (نظامی) از ادوات جنگ با لولۀ بزرگ و دراز برای تیراندازی به مسافتهای دور: توپ صحرایی، توپ کوهستانی، توپ قلعهگیری، توپ ساحلی، توپ دریایی، توپ هواپیمازنی.⟨ توپ زدن:
توپلغتنامه دهخداتوپ . (اِ) لغت فارسی است در اردوی هندی مستعمل و آن یکی از آلات جنگ است که از هفت جوش ریزند و به عربی آنرا مِدْفَع... و به فارسی بادلیج ... گویند... در بعضی از تاریخ انگریزان مذکور است که ترکان توپ را در سال 1330 م . ایجاد کرده اند لیکن میر مح
توپ توپلغتنامه دهخداتوپ توپ . (ق مرکب ) بمعنی فوج فوج یعنی بسیار. (غیاث اللغات ). || بسته بسته ،چون : توپ توپ پارچه . توپ توپ سنجاق . توپ توپ سوزن ؛ بمعنی فراوان پارچه و سنجاق و سوزن . رجوع به توپ شود.
خزانه ٔ توپلغتنامه دهخداخزانه ٔ توپ . [ خ ِ / خ َ ن َ / ن ِ ی ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) جایی از توپ که در آن گلوله ٔ توپ را برای انداختن قرار می دهند. (یادداشت بخط مؤلف ).