تفرعنلغتنامه دهخداتفرعن . [ ت َ ف َ ع ُ ] (ع مص ) زشتخوی شدن و ستمکار گردیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تجبر و طغیان کردن بر کسی . (از اقرب الموارد). || تخلق به اخلاق فراعنه کردن . || مانستن به فرعون در تکبر و ستم . (ناظم الاطباء). || بلند و قوی گردیدن نبات . (از اقرب الموارد)
تفرعنفرهنگ فارسی عمید۱. خودخواهی و خودنمایی کردن.۲. [قدیمی] گردنکشی کردن.۳. [قدیمی] جور و ستم کردن.۴. [قدیمی] گردنکشی و زشتخویی.
تفرعنفرهنگ فارسی معین(تَ فَ عُ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) مانند فرعون متکبر و ستمکار بودن . 2 - ستمکار گردیدن . 3 - (اِمص .) خودپرستی ، تکبر.
تفرعنفرهنگ مترادف و متضاد۱. افاده، تبختر، تکبر، خودپرستی، غرور، فخرفروشی، فرعونیت، فیس، گندهدماغی ≠ افتادگی، تواضع ۲. متفرعن شدن ≠ متواضع شدن
جناسلغتنامه دهخداجناس . [ ج ِ ] (ع مص ) هم جنس بودن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || (اِمص ) همجنسی . (فرهنگ فارسی معین ). || (اصطلاح بدیع) آوردن دو یا چند کلمه که لفظاً یکی ومعناً مختلف باشند و آن دارای انواعی است . جناس نزداهل بدیع از محسنات لفظیه بشمار رود و آن عبارتست از تشابه دو لفظ ب