تثللغتنامه دهخداتثل . [ ت َ ث َ ] (ع اِ) نوعی از بوی خوش . (از قطر المحیط) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
ثیتللغتنامه دهخداثیتل . [ ت َ ] (ع اِ) بز کوهی نر. || گاو کوهی نر. || نوعی از کاو دشتی . نمش . ج ، ثیاتل . || مرد فربه که در وی گمان خیر دارند. || عنین .
ثیتللغتنامه دهخداثیتل . [ ث َ ت َ ] (اِخ ) نام کوهی است .(منتهی الارب ). || محلی است نزدیک نباج که جنگ مشهوری در آنجا واقع شد بین نباج و ثیتل . منزلی است برای مسافران بصره . || و گویند قریه ای است . || و گویند شهری است از بنی حمان .
تثوللغتنامه دهخداتثول . [ ت َ ث َوْ وُ ] (ع مص ) فروگرفتن کسی را بدشنام و قهر و زدن . || گردآمدن زنبوران عسل و انبوه شدن آنان . (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).