تقوملغتنامه دهخداتقوم . [ ت َ ق َوْ وُ ] (ع مص ) راست شدن . (آنندراج ) (اقرب الموارد). یقال : قومته فتقوم ؛ عدلته فتعدل . (اقرب الموارد) : زان گشت نصیرالدین لایق لقب توکز تو علم نصرت دین راست تقوم . سوزنی .رجوع به تقویم شود.
تکویملغتنامه دهخداتکویم . [ ت َ ](ع مص ) توده کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). توده توده کردن خاک را و بلند کردن سر توده را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
تقویمفرهنگ فارسی عمید۱. تقسیم اوقات به دورهها و مقیاسهای معین.۲. (اسم) دفترچه یا ورقۀ کاغذ که در آن حساب روزها و ماهها را چاپ میکنند؛ گاهنامه.۳. [قدیمی] راست کردن؛ کجی چیزی را راست کردن.۴. [قدیمی] قیمت کردن؛ بهای جنسی را معین کردن؛ ارزیابی.⟨ تقویم جلالی: تقویمی مرکب از دوازده ماهِ سیروز
تقویملغتنامه دهخداتقویم . [ ت َ ] (ع مص ) راست کردن . (تاج المصادر بیهقی )(زوزنی ) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). راست گردانیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). نیکوتر راست کردن . (غیاث اللغات ) (از آنندراج ). راست نمودن . (غیاث اللغات ). تعدیل چیزی . (از اقرب الموارد). راست داشتن . (از ک
تکامجانلغتنامه دهخداتکامجان . [ ت ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان اشکور علیاست که در بخش رودسر لاهیجان واقع است و 220 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
تکامرلغتنامه دهخداتکامر. [ ت َ م ُ ] (ع مص ) سر نره ٔ همدیگر نگریستن که کدام بزرگتر است . (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
تکامللغتنامه دهخداتکامل . [ ت َ م ُ ] (ع مص ) تمام شدن . (زوزنی ) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || تکامل اللغة؛ در اصطلاح آن باشد که حروف تشکیل دهنده ٔ آن قلب مکانی یابد تا افاده ٔ معنی جدید کند و آنرا اکتهال لغت نیز گویند مانند کلمه ٔ «مدح » که کلمات زیر با قلب حروف آن از آن مشتق
تکامیشیلغتنامه دهخداتکامیشی . [ ت َ ] (مغولی ، اِ) مأخوذ از تازی تعاقب و نیک کوشیدن در راندن . (ناظم الاطباء). به لغت مغولی تکاپوی به تعجیل و سرعت بود. (سنگلاخ چ لندن ص 157) : و فوجی از بهادران لشکر فیروزی اثر ایشان را تکامیشی نموده همه
تکامجانلغتنامه دهخداتکامجان . [ ت ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان اشکور علیاست که در بخش رودسر لاهیجان واقع است و 220 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
تکامرلغتنامه دهخداتکامر. [ ت َ م ُ ] (ع مص ) سر نره ٔ همدیگر نگریستن که کدام بزرگتر است . (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
تکامللغتنامه دهخداتکامل . [ ت َ م ُ ] (ع مص ) تمام شدن . (زوزنی ) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || تکامل اللغة؛ در اصطلاح آن باشد که حروف تشکیل دهنده ٔ آن قلب مکانی یابد تا افاده ٔ معنی جدید کند و آنرا اکتهال لغت نیز گویند مانند کلمه ٔ «مدح » که کلمات زیر با قلب حروف آن از آن مشتق
تکامیشیلغتنامه دهخداتکامیشی . [ ت َ ] (مغولی ، اِ) مأخوذ از تازی تعاقب و نیک کوشیدن در راندن . (ناظم الاطباء). به لغت مغولی تکاپوی به تعجیل و سرعت بود. (سنگلاخ چ لندن ص 157) : و فوجی از بهادران لشکر فیروزی اثر ایشان را تکامیشی نموده همه
دوستکاملغتنامه دهخدادوستکام . (ص مرکب ) آنکه کار دوستان به مراد و کام او باشد. خوشبخت . کامکار. کامیاب . شادکام . و با شدن و کردن صرف شود. (یادداشت مؤلف ) : که پیوسته در نعمت و ناز و کام در اقبال او بوده ام دوستکام . سعدی (بوستان ).ت
احتکاملغتنامه دهخدااحتکام . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) احتکام بر؛ حکم کردن بکسی در کاری . (منتهی الارب ). حکم کردن بر کسی . (تاج المصادر). || حاکم گردیدن . (منتهی الارب ). || بهم بحاکم شدن . (منتهی الارب ). ترافع. محاکمه . تحاکم . بنزدیک حاکم شدن . بحاکم شدن . (تاج المصادر). || حَکَم پذیرفتن . حاکم کرد
اعتکاملغتنامه دهخدااعتکام . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) برابر نمودن میان تنگ بارها جهت بار کردن . || بر همدیگر نشستن چیزی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).
ارتکاملغتنامه دهخداارتکام . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) برهم نشستن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (منتهی الارب ). تراکم . (آنندراج ): دو هزار سوار و پیاده بفرستاد تا در مکامن آجام بوقت ارتکام ظلام بر او شبیخون کنند و روی زمین از وی خالی گردانند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 127</sp
دوستکامفرهنگ فارسی عمید۱. [مقابلِ دشمنکام] کاری یا چیزی که به کام و مراد دل دوست باشد.۲. یار مهربان؛ دوست خیرخواه؛ معشوق.