تکاولغتنامه دهخداتکاو. [ ت َ ] (اِ مرکب ) بر وزن و معنی تکاب است که زمین آب کند و دوره ٔ کوه و زمینی که در آن بعضی جاها آب ایستاده و بعضی جاها روان و بعضی جاها خشک و بعضی سبز باشد. (برهان ). همان تکاب است . (از شرفنامه ٔ منیری ). تبدیل تکاب است و به همان معنی آمده . (انجمن آرا) (آنندراج ). زم
تکاولغتنامه دهخداتکاو. [ ت َ ] (اِخ ) (تنگ ...) در فارس ، در حوالی بهبهان تنگی است که آنرا تنگ تکاو گویند و مومیایی که از آنجا بدست آید بهترین مومیایی است . (انجمن آرا) (آنندراج ).
تکاولغتنامه دهخداتکاو. [ ت َ ] (اِخ ) روستایی است از ولایت گنجه ، چنانکه حکیم سنائی گفته : داشت زالی به روستای تکاومهستی نام دختری و سه گاو.(انجمن آرا) (آنندراج ). و رجوع به تگاو شود.
تکاپوی کردنلغتنامه دهخداتکاپوی کردن . [ ت َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) آمد و شد کردن از روی تعجیل باشتاب . به این سوی و آن سوی رفتن . تلاش کردن . سعی کردن . جستجوی بسیار و شتاب آمیز کردن : سرشت مردم چنان آمد که تکاپوی کند. (منتخب قابوسنامه ص 3).
bustleدیکشنری انگلیسی به فارسیشلوغی، تکاپو، تلاش، تقلا، هاي و هوي، جنبش، کوشش، شلوغ کردن، تقلا یا کشمکش کردن، تکاپو کردن
bustlesدیکشنری انگلیسی به فارسیشلوغی، تکاپو، تلاش، تقلا، هاي و هوي، جنبش، کوشش، شلوغ کردن، تقلا یا کشمکش کردن، تکاپو کردن