تکيفدیکشنری عربی به فارسیسازگاري , قابليت توافق و سازش , سازواري , انطباق , توافق , سازش , مناسب , تطبيق , اقتباس
ثقفلغتنامه دهخداثقف . [ ث َ ] (اِخ ) ابن عمرو عدوائی . صحابی است از مردم قریش . او با دو برادر خویش درک غزوه ٔ بدر کردند و در غزای خیبر و بروایتی در جنگ احد بدرجه ٔ شهادت رسید.
ثقفلغتنامه دهخداثقف . [ ث َ ] (اِخ ) ابن فروه ٔ ساعدی . صحابی است . و او در خیبر یا در احد بشهادت رسید و بعضی نام او را ثقب گفته اند.
ثقفلغتنامه دهخداثقف . [ ث َ / ث َ ق َ ] (ع مص ) دانستن . دریافتن . یافتن . || گرفتن بزودی . || زیرک و سبک و چالاک گردیدن . || ثفافت . || غالب آمدن در دانائی . || ظفر یافتن و رسیدن . || راست کردن نیزه .
تکیفلغتنامه دهخداتکیف . [ ت َ ک َی ْ ی ُ] (ع مص ) عیبناک کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ). تنقص . (اقرب الموارد). || چگونگی دانستن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ) : اتصالی بی تکیف بی قیاس هست رب الناس را با جان ناس .مولوی .</
تکیفلغتنامه دهخداتکیف . [ ت َ ک َی ْی ُ ] (ع مص ) منحوت از کیف ، چگونگی بخود گرفتن . بکیفیتی درآمدن . رجوع به کیف و کیفیت و ماده ٔ قبل شود.
تکیففرهنگ فارسی معین(تَ کَ یُّ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) لذت بردن . 2 - صفت و حالتی به خود گرفتن . 2 - عیبناک شدن . 3 - شناختن کیفیت چیزی .