تیزگویالغتنامه دهخداتیزگویا. (ص مرکب ) تیزگفتار. که سخن تند گوید. درشت سخن : ز جنگ آوران تیزگویا مبادچو باشد دهد بی گمان سر بباد. فردوسی .رجوع به تیز و دیگر ترکیبهای آن شود.
تجهیةلغتنامه دهخداتجهیة. [ ت َ ی َ ] (ع مص ) (از «ج هَ و») فراخ گردانیدن زخم سر را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). فراخ گردانیدن جراحت و شکستگی سر را. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط).
تجوعلغتنامه دهخداتجوع . [ ت َ ج َوْ وُ ] (ع مص ) گرسنه گردیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). گرسنگی : نیز جوع و حاجتم از حد گذشت صبر و عقلم از تجوع یاوه گشت . مولوی (مثنوی ).گفت دانم کز تجوع وز خلاجمع آمد رنجتان زی
تجویحلغتنامه دهخداتجویح . [ ت َج ْ ] (ع مص ) پوشیدن پای را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد).
تجویعلغتنامه دهخداتجویع. [ ت َج ْ ] (ع مص ) گرسنه کردن کسی را و گرسنه داشتن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). گرسنه کردن . (زوزنی ). گرسنه داشتن . (دهار). گرسنه داشتن بقصد. (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). اِجاعة.