تجشیرلغتنامه دهخداتجشیر. [ ت َ ] (ع مص ) خالی کردن آوند را. || به چرا گذاشتن ستور را شباروز و ترک کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط).
تیزسیرلغتنامه دهخداتیزسیر. [ س َ ] (ص مرکب ) تندرفتار. تیزرو. تیزگام : دیرخواب و زودخیز و تیزسیر و دوربین خوش عنان و کش خرام و پاکزاد و نیکخوی . منوچهری .رجوع به تیز و دیگر ترکیبهای آن شود.
تجاسرلغتنامه دهخداتجاسر. [ ت َ س ُ ] (ع مص ) گردنکشی نمودن . (از قطرالمحیط) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). خیرگی نمودن . (مجمل اللغة). || دلیر شدن بر کسی . (از قطر المحیط) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). دلیری کردن و شوخی و گستاخی کردن . (غیاث اللغات ). دلیری کردن بر چیزی
تجاسردیکشنری عربی به فارسیيارا بودن , جرات کردن , مبادرت بکار دليرانه کردن , بمبارزه طلبيدن , شهامت , يارايي , جسور , متهور , جرات , پردلي
هزنبرانلغتنامه دهخداهزنبران . [ هََ زَم ْ ب َ ] (ع ص ) زیرک تیزسر. || مرد بدخوی . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
هزنبرلغتنامه دهخداهزنبر. [ هََ زَم ْ ب َ ] (ع ص ) زیرک تیزسر. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || مرد بدخوی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
نبکةلغتنامه دهخدانبکة. [ ن َ ب َ ک َ / ن َ ک َ ] (ع اِ) زمین که در آن نشیب و فراز باشد. || پشته . ریگ توده ٔ خرد. || پشته ٔ تیزسر، و گاهی سرخ هم باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). ج ، نبک ، نبوک ، نباک .
خشاشلغتنامه دهخداخشاش . [ خ َ/ خ ِ / خ ُ ] (ع اِ) حشرات زمین و گنجشگان و مانند آن . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).- خشاش الطیر ؛ مقابل سباع الطیر. (یادداشت بخط مؤلف ).|| (ص