تیغبازی کردنلغتنامه دهخداتیغبازی کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) جنگ و ستیز با شمشیر کردن . شمشیربازی کردن . مبارزه کردن با شمشیر و جز آن : که با دشمنم تیغبازی کنیدبدینگونه در جنگ بازی کنید. فردوسی .بمی در همی تیغبازی کنیدمیان یلان سرفراز
تیغبازیلغتنامه دهخداتیغبازی . (حامص مرکب ) با هم بازی کردن به شمشیر... و همچنین دوتیغه بازی کردن . (آنندراج ). شمشیربازی . نبرد کردن با شمشیر : کاینجا نه حدیث تیغبازی است دلالگییی به دلنوازی است . نظامی .سوسن ز سر زبان درازی شد در
تیغبازیلغتنامه دهخداتیغبازی . (حامص مرکب ) با هم بازی کردن به شمشیر... و همچنین دوتیغه بازی کردن . (آنندراج ). شمشیربازی . نبرد کردن با شمشیر : کاینجا نه حدیث تیغبازی است دلالگییی به دلنوازی است . نظامی .سوسن ز سر زبان درازی شد در
فارغانهلغتنامه دهخدافارغانه . [ رِ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ، ق مرکب ) در حال فراغت و آسایش خاطر : داشت از تیغ و تیغبازی دست فارغانه به رود و باده نشست .نظامی .
چترسازلغتنامه دهخداچترساز. [ چ َ] (نف مرکب ) چتردار. چترکش . (آنندراج ) : چترسازی است ابر بر سر توتیغبازی است برق بر در تو. باقرکاشی (از آنندراج ).رجوع به چتردارو چترکش شود. || سازنده ٔ چتر. تهیه کننده و فراهم کننده ٔ چتر. رجوع به چت
سرفرازی کردنلغتنامه دهخداسرفرازی کردن . [ س َ ف َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) افتخار کردن : ولیکن چو شه تیغبازی کندسر تیغ او سرفرازی کند. نظامی . || تکبر کردن . به خود بالیدن : همه مردمی سرفرازی کندسر آن شد که مردم
دلالگیلغتنامه دهخدادلالگی . [ دَل ْ لا ل َ / ل ِ ] (حامص ) عمل دلاله . حرفه ٔ دلاله . دلاله بودن : همانم که بودم به ده سالگی همان دیو با من به دلالگی . نظامی .طبع که با عقل به دلالگی است منتظر نق
تیغبازیلغتنامه دهخداتیغبازی . (حامص مرکب ) با هم بازی کردن به شمشیر... و همچنین دوتیغه بازی کردن . (آنندراج ). شمشیربازی . نبرد کردن با شمشیر : کاینجا نه حدیث تیغبازی است دلالگییی به دلنوازی است . نظامی .سوسن ز سر زبان درازی شد در
تیغبازیلغتنامه دهخداتیغبازی . (حامص مرکب ) با هم بازی کردن به شمشیر... و همچنین دوتیغه بازی کردن . (آنندراج ). شمشیربازی . نبرد کردن با شمشیر : کاینجا نه حدیث تیغبازی است دلالگییی به دلنوازی است . نظامی .سوسن ز سر زبان درازی شد در