خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ثآلیل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ثآلیل
/sa'ālil/
معنی
= ثؤلول
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
ثآلیل
لغتنامه دهخدا
ثآلیل . [ ث َ ] (ع اِ) ج ِ ثؤلول . آژخها. ازخها و آن را به هندی سه گویند. (غیاث اللغة). زگیلها. || ثآلیل لسان ؛ درشتی هائی که بر بشره ٔ زبان است .
-
ثآلیل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ ثُؤلُول] [قدیمی] sa'ālil = ثؤلول
-
جستوجو در متن
-
ایلوس
لغتنامه دهخدا
ایلوس . (اِ) نوعی از ثآلیل است ، ج ِ ثؤلؤل . آژخها. زگیلها. رجوع به فرهنگ فارسی معین ذیل کلمه ٔ ثآلیل شود.
-
ثعر
لغتنامه دهخدا
ثعر. [ ث َ ع َ ] (ع اِ) کثرة ثآلیل . بسیاری ازخها. (تاج العروس ).
-
خزباء
لغتنامه دهخدا
خزباء. [ خ َ ] (ع ص ) ماده شتری که پستانش آماهیده باشد و یا در زهدان وی ثآلیل بود که بدان متأذی می گردد. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از لسان العرب ) (از تاج العروس ).
-
نوروم
لغتنامه دهخدا
نوروم . [ ن ِ رُم ْ ] (فرانسوی ، اِ) (اصطلاح پزشکی ) تومور و غده ٔ دردناکی که نسج عصبی را فرامیگیرد. تومور عصبی . ثآلیل عصبی . (فرهنگ فارسی معین ).
-
خزبه
لغتنامه دهخدا
خزبه . [ خ َ زِ ب َ ] (ع ص ) مؤنث خزب . شتر ماده ای که پستانش آماسیده باشد یا در زهدان ثاَّلیل بود که بدان متأذی میشود. (منتهی الارب ). رجوع به خزب شود.
-
زبل العصافیر
لغتنامه دهخدا
زبل العصافیر. [ زِ لُل ْ ع َ ] (ع اِ مرکب ) فضله ٔ گنجشک . نافع است بیاض را. (از قانون ابن سینا ج 1). مؤلف اختیارات بدیعی آرد: سرگین گنجشک پاک کننده ٔ کلف از روی بود. چون بلعاب دهن بسرشند وبر ثالیل طلا کنند زایل گرداند و ثالیل بشیرازی کرک خوانند. (ا...
-
تنوم
لغتنامه دهخدا
تنوم . [ ت َن ْ نو ] (ع اِ) روزگردک . خوردن ثمر آن با سپندان و آب ، کشنده ٔ اقسام کرمهاست و ضماد برگ آن با سرکه ، ثآلیل را قلع کند. (منتهی الارب ). روزگردک که درختی است در عربستان و خوردن ثمر آن قاتل دیدان و دافع آنهاست . (ناظم الاطباء). درختی است . ...
-
ظفرة
لغتنامه دهخدا
ظفرة. [ ظُ رَ ] (ع اِ) نباتی است مفروش بر زمین ، برگش مدور و شبیه به ناخن و ظاهرش سبز و باطن سرخ تیره و ساقهاکه از میان برگها میروید قریب به شبری و باریک و گلش سِتَبر و بیخش به قدر بند انگشتی و سیاه و منقش به سفیدی و در بلاد تُستر بسیار است . در چهار...
-
قلسوفودیون
لغتنامه دهخدا
قلسوفودیون . [ ق َ ] (معرب ، اِ) نباتی است صغیر به قدر یک شبر، منبت آن مابین سنگها، برگ آن شبیه به برگ نوعی از نمام که آن را از قلس نامند و گل آن شبیه به ارجل السریر متفرق بعضی از بعضی مانند گل فرابیون ، طبیعت آن در سوم گرم و خشک و با جوهر لطیف محرق ...
-
صدف البواسیر
لغتنامه دهخدا
صدف البواسیر. [ ص َ دَ فُل ْ ب َوا ] (ع اِ مرکب ) معروف به خف الغراب است . بخور و ضماد محرق او با عسل جهت بواسیر و ثآلیل و زحیر نافع است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). رکبة. در سواحل بحر احمر و قسمتی از حجاز یافت شود و رنگ آن فرفیری مایل بسیاهی است و در قلز...
-
مسامیر
لغتنامه دهخدا
مسامیر. [ م َ ] (ع اِ) ج ِ مِسمار. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). میخها. وتدها. رجوع به مسمار شود : مشایخ هر دو دولت در تشبیک اسباب عصمت و توشیح دواعی قربت و تسمیر قواعد الفت به مسامیر مصاهرت و مواصلت به وساطت و سفارت بایستادند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ...
-
خرنوب شامی
لغتنامه دهخدا
خرنوب شامی . [ خ َ ب ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) بپارسی کورزه گویند و بشیرازی کورک کازرونی گویند. آنچه خشک بود بهتر بود و طبیعت وی قابض بود و سرد، و خشکی وی در دوم درجه بود و گویند گرم است در اول شکم ببندد، با وجود شیرینی معده را نگزد. جالینوس گوید چ...