ثامللغتنامه دهخداثامل . [ م ِ ] (ع ص ) شمشیری که از دیر صیقل نشده . || بلد ثامل ؛ ای یحمل المقام . (منتهی الارب ).
تاملدیکشنری عربی به فارسیتفکر کردن , درنظر داشتن , انديشيدن , انديشه کردن , قصد کردن , تدبير کردن , سربجيب تفکر فرو بردن , عبادت کردن , سنجيدن , تعمق کردن , سنجش
تأمللغتنامه دهخداتأمل . [ ت َ ءَم ْ م ُ ](ع مص ) نیک نگریستن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (دهار) (فرهنگ نظام ). نیک نگریستن در چیزی . (آنندراج ). نگاه کردن . (ناظم الاطباء). اندیشیدن تا عاقبت کاری معلوم شود. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). اندیشه کردن . (آنندراج ) (فرهنگ نظام ). تفکر. (از
تأمیللغتنامه دهخداتأمیل . [ ت َءْ ] (ع مص ) بیوسیدن . (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ). امید داشتن . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (زوزنی ) (آنندراج ) (فرهنگ نظام ). || بیوس افکندن کسی را. (تاج المصادر بیهقی ). به امید افکندن کسی را. (زوزنی ). امید دادن .(زوزنی ) (فرهنگ نظام ) <span cla
ثاملیهلغتنامه دهخداثاملیه . [ م ِ لی ی َ ] (اِخ ) آبی است اشجع را. (منتهی الارب ). منسوب است به ماءالاشجع بین الصراد و رحرحان . (معجم البلدان ).
مثمللغتنامه دهخدامثمل . [ م ُ م ِ ] (ع ص ) بلد مثمل ؛ شهری که بتوان در آن مقام کرد. (از منتهی الارب ) (از محیط المحیط). شهر خوش آیند خوشنما. (ناظم الاطباء). و رجوع به ثامل شود. || لبن مثمل ؛ لبنی که سرشیر بسیار بندد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). شیر سرشیر بسته و کف کرده . (ناظم الاطباء).
ثاملیهلغتنامه دهخداثاملیه . [ م ِ لی ی َ ] (اِخ ) آبی است اشجع را. (منتهی الارب ). منسوب است به ماءالاشجع بین الصراد و رحرحان . (معجم البلدان ).