ثورلغتنامه دهخداثور. [ ث َ ] (اِخ ) ابن مرتّع. اسم او عمرو است واو از ملوک معدّ و از اجداد حجر آکل المرار از ملوک کنده و نیز از اجداد اشعث ابن قیس و فدکندة و از اجداد یعقوب بن اسحاق کندی فیلسوف عرب بوده است .
برج خنککن ترwet cooling tower, evaporative cooling towerواژههای مصوب فرهنگستانبرجی که آب را با ریزافشانی و تبخیر براثر تماس مستقیم با جریان هوا خنک میکند
تایر چهارفصلall-season tyre/ all season tyerواژههای مصوب فرهنگستانتایری با رویۀ بادوام و قدرت کشانش مناسب در جادههای خیس و خشک که حرکتی نرم و بیصدا دارد
گشت عمومیpublic tour, retail tour, scheduled tour, per-capita tour, individual tourواژههای مصوب فرهنگستانگشتی برای عموم که در آن فرد بلیت خود را شخصاً تهیه میکند
گشت گروهیpre-formed tour, pre-formed group tour, charter tour, group tourواژههای مصوب فرهنگستانگشتی که اعضای آن با هم پیوندهای مشترک دارند و فردی از بین آنها بهعنوان سرگروه مسئولیت کارها را بر عهده دارد
ثؤرورلغتنامه دهخداثؤرور. [ ث ُءْ ] (ع اِ) پیاده ٔ کوتوال و پیادگان سلطان که بی وظیفه همراه باشند. تؤرور.
ثورةلغتنامه دهخداثورة. [ ث َ رَ ] (ع اِ) گاو ماده . ج ، ثورات . || ثُؤرة. کین . کینه . || شورش . || انقلاب . || بسیاری از مال و رجال . و شاید ثَورَه معرّب شورش باشد.
ثورةلغتنامه دهخداثورة. [ ث َ رَ ] (ع اِ) گاو ماده . ج ، ثورات . || ثُؤرة. کین . کینه . || شورش . || انقلاب . || بسیاری از مال و رجال . و شاید ثَورَه معرّب شورش باشد.
ثوریلغتنامه دهخداثوری . [ ث َ ] (اِخ ) (ملاعلی ...)یکی از شعرای ایران و این بیت اول رباعی از اوست :تا کی بمن آزار و جفا خواهی کردبا غیر برغم من وفا خواهی کرد.
دثورلغتنامه دهخدادثور. [ دَ ] (ع ص )مرد گرانجان . (منتهی الارب ). کسلان . (اقرب الموارد). || بی نام . (منتهی الارب ). خامل . (اقرب الموارد). گمنام . مردم بی نام . (مهذب الاسماء). || نؤوم . (اقرب الموارد). خوابناک . (منتهی الارب ).
دثورلغتنامه دهخدادثور. [ دُ ] (ع مص ) برگ آوردن درخت . || کهنه گردیدن رسم . || چرکین شدن جامه . || زنگ آلوده شدن شمشیر. (منتهی الارب ). || ناپدید شدن نشان . (زوزنی ) (منتهی الارب ). || ناپدید شدن . (تاج المصادر بیهقی ). || روز فراموش شدن : دثورالنفس ؛ روزفراموشی آن . || از یاد رفتن چیزی : دثو
لسان الثورلغتنامه دهخدالسان الثور. [ ل ِ نُث ْ ث َ ] (ع اِ مرکب ) گاوزبان وآن گیاهی دوائی باشد. نباتی است مفرّح ، گرم و تر. بوغلس . گل گاوزبان . حمحم . کحیلاء. کحلاء. (منتهی الارب ). کحیلاء یا شنجار که نباتی است . (از المنجد). حکیم مؤمن گوید: لسان الثور، به فارسی گاوزبان نامند. برگ نبات او با خشون
دعثورلغتنامه دهخدادعثور. [ دُ ] (ع اِ) حوض گرداگردبرآورده یا حوض که آراستگی آن تمام و خوب نباشد، یاآن که گرداگرد آن شکسته و ریخته باشد. || بسیار از چارپایان . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || حفره از هر چیز. (از اقرب الموارد).