توملغتنامه دهخداتوم . (اِ) نشای برنج در دیلمان و گیلان . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به توم بیجار شود.
توملغتنامه دهخداتوم . (اِخ ) کلمه ٔ نبطی است و معنی آن قرین است و آن نام ملکی است که به مانی نازل شد. (ابن الندیم از یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
توملغتنامه دهخداتوم . (ع اِ) دانه ٔ سیمین مانند مروارید. (ناظم الاطباء). مروارید و بعضی گفته اند مهره ها که آن را از نقره سازند مانند مروارید. (آنندراج ).
توملغتنامه دهخداتوم . [ ت ُ وَ ] (ع اِ) ج ِ تومة. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به تومة و ماده ٔ قبل شود.
ثوملغتنامه دهخداثوم . (ع اِ) سیر. تریاق روستائی . و از آن بری و بستانی هر دو باشد. در تحفه ٔ حکیم مؤمن آمده است : ثوم بفارسی سیرگویند و بری او اسقوردیون است و بستانی دو قسم می باشد. یکی بسیار دندانه و یکی منحصر به یک دندانه و بقدر پیاز کوچکی و جبلی او را بفارسی موسیر نامند برگش عریض تر از ب
دارةالجثوملغتنامه دهخدادارةالجثوم . [ رَ تُل ْ ج ُ ] (اِخ ) جایی است از دارات عرب متعلق به خاندان اضبطبن کلاب و جثوم آبی است که از دارةالبیضاء خیزد. (معجم البلدان ).
مرثوملغتنامه دهخدامرثوم . [ م َ ] (ع ص ) شکسته از هر چیزی . (منتهی الارب ). هر چه شکسته و خون آلود شود. رثیم . (از متن اللغة). نعت مفعولی است از رثم . رجوع به رثم شود. || خف مرثوم ؛ سپل شتر که بر سنگ آید و خون آلود شود. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || شکسته بینی خون آلود. (منتهی الارب ).