جائزلغتنامه دهخداجائز. [ ءِ ] (ع ص ) از ج َوَزَ. روا. روان . مباح . || تشنه ٔ گذرنده بر قوم وبستان . || (اِ) شاه تیر. (منتهی الارب ).
محصول فروشیcash crop, cash grainواژههای مصوب فرهنگستانمحصولی که زارعان مستقیماً و بهآسانی آن را به فروش میرسانند و به مصارف دیگر از قبیل تغذیۀ دام نمیرسد
لرزهیاب بالای چاهuphole geophone, shotpoint seis, bug 3, uphole seisواژههای مصوب فرهنگستانلرزهیاب مستقر در نزدیکی دهانۀ چال انفجار
جائزةدیکشنری عربی به فارسیجايزه , راي , مقرر داشتن , اعطا کردن , سپردن , امانت گذاردن , انعام , ممتاز , غنيمت , ارزش بسيار قاءل شدن , مغتنم شمردن
جائزالخطالغتنامه دهخداجائزالخطا. [ ءِ زُل ْ خ َ ] (ص مرکب ) آنکه از خطا مصون نباشد. آنکه دستخوش اشتباه و خطاست . غیر معصوم : آدمی جائز الخطاست . انسان جائز الخطاست .
جائزوارلغتنامه دهخداجائزوار. [ ءِزْ ] (ص مرکب ) ممکن : اگر چه هست نه چون هرچه هست جائز گشت اگر چه نیست نه چون هرچه نیست جائزوار.ناصرخسرو.
جائزةلغتنامه دهخداجائزة. [ ءِ زَ ] (ع اِ) صلة. (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ). ج ، جوائز. || عطیة. (منتهی الارب ). عطا. (دهار). انعام . (غیاث اللغات ). ج ، جوائز. || ارمغان . تحفه . || لطف . احسان . || استادنگاه آبکش بر چاه . (منتهی الارب ). || خطی مستقیم که برای علامت تصحیح مقررکرده اند. صورت
جائزةدیکشنری عربی به فارسیجايزه , راي , مقرر داشتن , اعطا کردن , سپردن , امانت گذاردن , انعام , ممتاز , غنيمت , ارزش بسيار قاءل شدن , مغتنم شمردن
جائزالخطالغتنامه دهخداجائزالخطا. [ ءِ زُل ْ خ َ ] (ص مرکب ) آنکه از خطا مصون نباشد. آنکه دستخوش اشتباه و خطاست . غیر معصوم : آدمی جائز الخطاست . انسان جائز الخطاست .
جائزوارلغتنامه دهخداجائزوار. [ ءِزْ ] (ص مرکب ) ممکن : اگر چه هست نه چون هرچه هست جائز گشت اگر چه نیست نه چون هرچه نیست جائزوار.ناصرخسرو.
جائزةلغتنامه دهخداجائزة. [ ءِ زَ ] (ع اِ) صلة. (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ). ج ، جوائز. || عطیة. (منتهی الارب ). عطا. (دهار). انعام . (غیاث اللغات ). ج ، جوائز. || ارمغان . تحفه . || لطف . احسان . || استادنگاه آبکش بر چاه . (منتهی الارب ). || خطی مستقیم که برای علامت تصحیح مقررکرده اند. صورت
عجائزلغتنامه دهخداعجائز. [ ع َ ءِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ عجوز. زنان پیر. (آنندراج ) (منتهی الارب ). عجایز. رجوع به عجوز شود.