جابلولغتنامه دهخداجابلو. [ ب َ ] (اِخ ) دهی است از بخش نمین شهرستان اردبیل واقع در 15 هزارگزی خاوری اردبیل و 8 هزارگزی شوسه ٔاردبیل به آستارا. در جلگه قرار دارد و هوای آن معتدل است . دارای 418
زابلیلغتنامه دهخدازابلی . [ ب ُ ] (اِخ ) ابوالثنا احمدبن محمد یکی از علماء قرن دهم هجری دولت عثمانی بود و بسال 965 هَ .ق . کتابی در اعراب القرآن تألیف کرده است . (قاموس الاعلام ترکی ). و رجوع به ریحانة الادب ج 2 ص <span class
زابلیلغتنامه دهخدازابلی . [ ب ُ ] (ص نسبی ) منسوب به زابل : وزو آفرین بر سپهدار زال یل زابلی پهلو بی همال . فردوسی (شاهنامه ). و رجوع به سیستانی در لغت نامه شود.
زابلیفرهنگ فارسی عمید۱. مربوط به زابل.۲. از مردم زابل: ◻︎ از او آفرین بر سپهدار زال / یل زابلی مهتر بیهمال (فردوسی: ۱/۲۷۹ حاشیه).
گرد زابلیلغتنامه دهخداگرد زابلی . [ گ ُ دِ ب ُ ] (اِخ ) کنایه از رستم زابلی است که رستم زال باشد. (آنندراج ). رجوع به گرد زابل باشد.
جبگلولغتنامه دهخداجبگلو. [ ج َ گ ] (اِخ ) دهی است از دهستان آجرلو بخش مرکزی شهرستان مراغه ، در 21 هزارگزی شمال خاروی شوسه شاهین دژ بمیاندوآب در دره واقع شده و هوای آن معتدل و مالاریائیست و 121 تن سکنه دارد. آب آنجا از دره یلکل
جابلوسلغتنامه دهخداجابلوس . (ص ) فریبنده و سالوس را گویند و با جیم فارسی هم آمده است . (آنندراج ) (برهان ). بمعنی فریبنده باشد که بچرب سخنی مردم را از راه ببرد. (اوبهی ). چاپلوس . متملق : مکن خویشتن خشمگین جابلوس که بسته بود جابلوس از فسوس .
جابلوسیلغتنامه دهخداجابلوسی . (حامص ) چاپلوسی . تملق . رجوع به چاپلوسی شود : از هواداری ما و تو چو مستغنیست یارای رقیب این جابلوسی و لوندی تا بکی ؟کمال خجندی (از فرهنگ ضیا).
جابلوسلغتنامه دهخداجابلوس . (ص ) فریبنده و سالوس را گویند و با جیم فارسی هم آمده است . (آنندراج ) (برهان ). بمعنی فریبنده باشد که بچرب سخنی مردم را از راه ببرد. (اوبهی ). چاپلوس . متملق : مکن خویشتن خشمگین جابلوس که بسته بود جابلوس از فسوس .
جابلوسیلغتنامه دهخداجابلوسی . (حامص ) چاپلوسی . تملق . رجوع به چاپلوسی شود : از هواداری ما و تو چو مستغنیست یارای رقیب این جابلوسی و لوندی تا بکی ؟کمال خجندی (از فرهنگ ضیا).