جوبهلغتنامه دهخداجوبه . [ ب َ / ب ِ ] (اِ) جایی و مقامی را گویند در شهر که اسباب و امتعه و غله و آنچه از اطراف و جوانب از جهت فروختن آورند آنجا فروخته شود. (برهان ) (آنندراج ). میدان شهر. کاروانسرای خرد.
جوبةلغتنامه دهخداجوبة. [ ج َ ب َ ] (ع اِ) گود زمین . (منتهی الارب ). حفره . (اقرب الموارد). || جای برابر در زمین سخت . || گشادگی میان خانه یا فضای هموار در میان دو زمین . || گشادگی میان ابر و میان کوه . ج ، جُوَب . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
زوبعلغتنامه دهخدازوبع. [ زَ ب َ ] (اِخ ) زوبعة. (اقرب الموارد). شیطان . ابلیس . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به زوبعة شود.
[صفت] منقولفرهنگ فارسی طیفیمقوله: فضای عام ] منقول، انتقالیافته، منتقلشده، جابهجاشده ریشهکن، ریشهکن شده آینده، متحرک
شاخکانداز خودکارautomatic dropping deviceواژههای مصوب فرهنگستانسازوکاری که سبب میشود شاخک برقرسانیِ جابهجاشده بهطور خودکار پایین بیاید و درنتیجه، به بافۀ بالاسری آسیب نرسد
ترویج شمارشی و بازشمارشیcount and recount promotionواژههای مصوب فرهنگستاننوعی راهبرد ترویج فروش که در آن موجودی انبار پیش و پس از فعالیت ترویجی شمارش میشود و تخفیف براساس میزان کل محصول جابهجاشده در طول دورة ترویج تعیین میشود
ضایعشدهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مناسبات ملکی ، ضایعاتی، خراب، بیفایده، غیرقابل بازیافت، بادکرده، فروشنرفته زیانآور، زیانده غیرانتفاعی، بیغرض گمگشته، گمشده، جابهجاشده، منقول، غایب لخت، بدون
پناهندهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: حرکت عیدی، آواره، آلاخون، ویلانوسیلان، بیپناه، مهاجر، جلای میهن کرده، اخراجی، معزول گوشهنشین، منزوی، آدم تنها طردشده، مطرود، رانده، مورد بیاحترامی مستثنی، خارجی [صفت: ◄ جابهجاشده، منقول 188]
جابهلغتنامه دهخداجابه . [ ب ِه ْ ] (ع نف ) نعت فاعلی از جَبَهَه رویاروی آینده از پرنده یا وحشی و آن را منحوس دانند. (منتهی الارب ). آن صید که از پیش درآید. (مهذب الاسماء).
جابهلغتنامه دهخداجابه . [ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بکش بخش فهلیان و ممسنی شهرستان کازرون واقع در 10 هزارگزی جنوب فهلیان . و خاور کوه شاه نشین . واقع در جلگه و گرمسیر مالاریائی . (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
کجابهلغتنامه دهخداکجابه . [ ک َ ب َ ] (اِ) کجاوه است و آن جایی است که بجهت نشستن سازند و برشتر بندند و به عربی هودج خوانند. (برهان ) (آنندراج ). ظعینه . کجاوه . (زمخشری ). کجبه . کجوه . (حاشیه ٔ برهان چ معین ) : علی بن موسی الرضا به نیشابور آمد هر دو بهم در کجابه ای بود
جابهلغتنامه دهخداجابه . [ ب ِه ْ ] (ع نف ) نعت فاعلی از جَبَهَه رویاروی آینده از پرنده یا وحشی و آن را منحوس دانند. (منتهی الارب ). آن صید که از پیش درآید. (مهذب الاسماء).
جابهلغتنامه دهخداجابه . [ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بکش بخش فهلیان و ممسنی شهرستان کازرون واقع در 10 هزارگزی جنوب فهلیان . و خاور کوه شاه نشین . واقع در جلگه و گرمسیر مالاریائی . (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).