جاحظلغتنامه دهخداجاحظ. [ ح ِ ] (اِخ ) عمروبن بحربن محبوب بن فزارة الکنانی البصری ، مکنی به ابوعثمان و معروف به جاحظ. رئیس فرقه ٔ معروف جاحظیه از فرقه های معتزله . وی در حدود سنه ٔ 160 هَ .ق .در بصره تولد یافت و در همانجا زندگی میکرد و درک خدمت اصمعی و ابی عبی
جاحظلغتنامه دهخداجاحظ. [ ح ِ ] (ع ص ) مرد [چشم ] برآمده و بزرگ چشم . ج ، جُحَّظ.(از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). آنکه دیده ٔ وی بیرون خزیده بود. ج ، جواحظ. (مهذب الاسماء). آنکه حدقه ٔ چشم او بیرون آمده باشد. (آنندراج ). چشم ورپُلغّیده .
جاعشلغتنامه دهخداجاعش . (اِ) (به عبری زلزله ).(سفر داوران 2:9). || (اِخ ) محل مرتفعی است از آن افرائیمیان که در حوالی تمنه سارح جائی که یوشع را بخاک سپردند میباشد. (صحیفه ٔ یوشع 24:<span clas
جاحشلغتنامه دهخداجاحش . [ ح ِ ] (ع ص ) خراشنده ٔ پوست و بازبرنده ٔ آن . || ستم کننده . || کوشش کننده . کوشا. (از منتهی الارب ).
قالب جاهزدیکشنری عربی به فارسیکليشه , کليشه کردن , با کليشه چاپ کردن , يک نواخت کردن , رفتار قالبي داشتن
جاحظ ثانیلغتنامه دهخداجاحظ ثانی . [ ح ِ ظِ ] (اِخ ) محمود خوارزمی . مردی فیلسوف و ادیب و فاضل بود که از محضر حکیم ابوالبرکات استفاده کرد و در حدودسنه ٔ پانصد و نوزده بنوعی سوداء مبتلا شد و در یکی از شبهای زمستان با کارد خودکشی کرد. (تتمه ٔ صوان الحکمه ص 160). و رج
جاحظةلغتنامه دهخداجاحظة. [ ح ِ ظَ ] (ع ص ) چشم بیرون رونده و بزرگ شده : عین جاحظة؛ چشم بیرون آمده و بزرگ . (از منتهی الارب ).
جاحظیةلغتنامه دهخداجاحظیة. [ ح ِ ظی ی َ ] (اِخ ) فرقه ای از معتزله اصحاب عمروبن بحر الجاحظ بودند که میگفتند همه ٔ معارف ضروریست و در هیچیک از ما بندگان خدای اراده نیست و اراده ٔ بندگان در اعمال عدم لهو باشد و به آنچه میکند دانا باشد و سهو از خود دور دارد. اما ارادتی که متعلق به عقل است غیر میل
جاحظ ثانیلغتنامه دهخداجاحظ ثانی . [ ح ِ ظِ ] (اِخ ) محمود خوارزمی . مردی فیلسوف و ادیب و فاضل بود که از محضر حکیم ابوالبرکات استفاده کرد و در حدودسنه ٔ پانصد و نوزده بنوعی سوداء مبتلا شد و در یکی از شبهای زمستان با کارد خودکشی کرد. (تتمه ٔ صوان الحکمه ص 160). و رج
ابوعثمانلغتنامه دهخداابوعثمان . [ اَ ع ُ ] (اِخ ) جاحظ، عمروبن بحربن محبوب کنانی لیثی بصری . رجوع به جاحظ عمرو... و رجوع به عمرو... شود.
جحظملغتنامه دهخداجحظم . [ ج َ ظَ ] (ع ص ، اِ) مرد برآمده بزرگ چشم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). به معنی جاحظ و میم آن زائد است . (از اقرب الموارد). رجوع به جاحظ شود.
جاحظةلغتنامه دهخداجاحظة. [ ح ِ ظَ ] (ع ص ) چشم بیرون رونده و بزرگ شده : عین جاحظة؛ چشم بیرون آمده و بزرگ . (از منتهی الارب ).
جاحظ ثانیلغتنامه دهخداجاحظ ثانی . [ ح ِ ظِ ] (اِخ ) محمود خوارزمی . مردی فیلسوف و ادیب و فاضل بود که از محضر حکیم ابوالبرکات استفاده کرد و در حدودسنه ٔ پانصد و نوزده بنوعی سوداء مبتلا شد و در یکی از شبهای زمستان با کارد خودکشی کرد. (تتمه ٔ صوان الحکمه ص 160). و رج
جاحظ خراسانلغتنامه دهخداجاحظ خراسان . [ ح ِ ظِ خ ُ ] (اِخ ) ابوزید احمدبن سهل بلخی (234 -322 هَ .ق .). حکیم و عالم معروفی بود که در بلخ میزیست . و اشعار زیر را در رثاء جعفرالحجة گفته است :ان ّ المَنیة رامتنا باسهُمِهافاوقعت