جاذلغتنامه دهخداجاذ. [ جاذذ ] (ع ص ) شتاب کننده . || از بیخ برنده . || شکننده . || پاره کننده . (منتهی الارب ).
صندلی کودکbaby car seat, child safety seat, infant safety seat,child restraint system, child seat,baby seat, restraining car seat, car seatواژههای مصوب فرهنگستانصندلی ایمنی برای نشستن کودک در خودرو بهمنظور جلوگیری از آسیب رسیدن به او در هنگام تصادف
هشداردهندة کمربند ایمنیseat belt reminder/ seatbelt reminder, SBR, seat belt warning, seat belt alarmواژههای مصوب فرهنگستانسامانهای که در صورت نبستن کمربند ایمنی ازطریق علائم صوتی یا تصویری یا نوری هشدار میدهد
نشیمن طوقهbead seatواژههای مصوب فرهنگستانناحیۀ داخلی رینگ (rim) که تایر بر روی آن قرار میگیرد و آببندی هم میشود
ایجاد تَرَک و نشستcrack and seatواژههای مصوب فرهنگستانفرایند ایجاد تَرَک و ترمیم سطح راههای بتنی فرسوده با تقسیم سطح یکپارچه به قطعات کوچکتر و اعمال فشار توسط غلتک
صندلی تاشوjump seat/ jumpseatواژههای مصوب فرهنگستانصندلیای در اتاقک خلبان که خدمۀ پرواز از آن استفاده نمیکنند، اما سایر خدمۀ مجاز هواگَرد میتوانند آن را اشغال کنند
جاذبيةدیکشنری عربی به فارسیکشش , جذب , جاذبه , کشندگي , گرايش , قوه جاذبه , تمايل , سنگيني , ثقل , جاذبه زمين , درجه کشش , وقار , اهميت , شدت , جديت , دشواري وضع
جاذبلغتنامه دهخداجاذب . [ ذِ ] (اِخ ) لقب حاجب سلطان محمود غزنوی و نام وی ارسلان است . رجوع به ارسلان جاذب شود.
جاذبيةدیکشنری عربی به فارسیکشش , جذب , جاذبه , کشندگي , گرايش , قوه جاذبه , تمايل , سنگيني , ثقل , جاذبه زمين , درجه کشش , وقار , اهميت , شدت , جديت , دشواري وضع
جاذبلغتنامه دهخداجاذب . [ ذِ ] (اِخ ) لقب حاجب سلطان محمود غزنوی و نام وی ارسلان است . رجوع به ارسلان جاذب شود.
جاذبلغتنامه دهخداجاذب . [ ذِ ] (ع ص ) کشنده . || برگرداننده ٔ چیزی از جای آن . (منتهی الارب ). || رباینده . (آنندراج ). گیرا. گیرنده . آهنجنده : زانکه جنسیّت عجائب جاذبی است جاذب جنس است هرجا طالبی است . مولوی .یار آن خواهم بدن که
شجاذلغتنامه دهخداشجاذ. [ ش َ ] (ع اِ) باران ضعیف . (اقرب الموارد). معدول از مِشجاذ به معنی فلاخن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به مشجاذ و شجذة شود.
لجاذلغتنامه دهخدالجاذ. [ ل ِ ] (ع اِ) سریشم . || (مص ) پیاپی کردن کاری را. || ستهیدن . (منتهی الارب ).
وجاذلغتنامه دهخداوجاذ. [ وِ ] (ع اِ) ج ِ وجذ به معنی مغاکی که در آن آب گرد آید و حوض . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به وجذ شود.
ملجاذلغتنامه دهخداملجاذ. [ م ِ ](ع ص ) ستور که به لب گیاه خورد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء): دابة ملجاذ؛ ستور که سبزه رابا قسمت پیشین دهان خود گیرد. (از اقرب الموارد).
مشجاذلغتنامه دهخدامشجاذ. [ م ِ ] (ع اِ) فلاخن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). مقلاع . (اقرب الموارد).