embeddingدیکشنری انگلیسی به فارسیتعبیه کردن، نشاندن، جاسازی کردن، فرو کردن، خواباندن، محاط کردن، دور گرفتن، جا دادن، در درون کار کردن
جارختیفرهنگ فارسی عمید۱. آلتی که به آن لباس آویزان میکنند.۲. قفسهای دردار که درون دیوار جاسازی میشود و در آن لباس میگذارند. * جالباسی.
تعبیهفرهنگ مترادف و متضاد۱. آراستن، ساختن ۲. آمادهسازی، تهیه، جاسازی ۳. آماده ساختن، قرار دادن، آماده کردن ۴. حیله