جامع عتیقلغتنامه دهخداجامع عتیق . [ م ِ ع ِ ع َ ](اِخ ) مسجد بزرگی است در اسنا. به عقیده ٔ مورخین قرن 8 هَ . ق . اسنا شهر بزرگی بوده که دارای سیزده هزار خانه و دو مدرسه بوده است و جمعی بزرگان از آنجا برخاسته اند که ابن حاجب نحوی مشهور از آن جمله است .بدرالجمال
پیجامهلغتنامه دهخداپیجامه . [ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) پیژاما. شاید از کلمه ٔ هندی پوی جاما و آن نوعی شلوارگشاد است که زنان هند پوشند. لباسی گشاد و سبک مرکب از نیم تنه و شلوار بنددار برای داخل خانه و خواب .
زامحلغتنامه دهخدازامح . [ م ِ ] (ع اِ) دمل است و فعل آن یافت نشده است مانند کاهل و غارب . (از اقرب الموارد). دنبل ، اسم است مانند کاهل . (آنندراج ).
زومحلغتنامه دهخدازومح . [ زَ م َ ] (ع ص ) سیاه فام زشت روی . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
زأمةلغتنامه دهخدازأمة. [ زَءْ م َ ] (ع اِ) آواز سخت . ج ، زَأم . || حاجت . || (مص ) سخت خوردن و نوشیدن . || (اِ) باد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ). || ذخیره ٔ طعام . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). آن قدر از طعام که بسنده باشد. (آنندراج ) (منتهی الارب ). || کلمه و گفته میشود: ما
مسجد جامع عتیقلغتنامه دهخدامسجد جامع عتیق . [ م َ ج ِ دِ م ِ ع ِ ع َ ] (اِخ ) رجوع به جامع عتیق شیراز و جغرافیای سیاسی کیهان شود.
جامع عتیق شیرازلغتنامه دهخداجامع عتیق شیراز. [ م ِ ع ِع َ ق ِ ] (اِخ ) مسجد قدیمی معروفی است در شیراز که آن را عمروبن لیث ساخته است و گفته اند آن مقام هرگز ازو خالی نبوده و بین المحراب و المنبر دعا را اجابت بود. (از نزهة القلوب ج 3 ص 115</span
جامع عمریلغتنامه دهخداجامع عمری . [ م ِ ع ِ ع ُ م َ ] (اِخ ) همان مسجد عتیق است . رجوع به جامع عتیق شود.
زاویه ٔ فاطمهلغتنامه دهخدازاویه ٔ فاطمه . [ ی َ ی ِ طِ م َ ] (اِخ ) از مواضع مشهور به برکت جامع عتیق مصر است و بطوری که گفته میشود منسوب به فاطمه دختر عفان است که بر طبق وصیت پدرش در جامع عتیق منزوی گردید و در این زاویه بسر برد. (از خطط مقریزی ج 4 ص <span class="hl" d
روزبهانلغتنامه دهخداروزبهان . [ ب ِ ] (اِخ ) (شیخ ...) معروف به فرید از واعظان بوده ودر جامع عتیق شیراز بوعظ میپرداخته است . در سال 618هَ . ق . درگذشته است . رجوع به شدالازار ص 394 شود.
زاویه ٔ علائیلغتنامه دهخدازاویه ٔ علائی . [ ی َ ی ِ ع َ ئی ی ] (اِخ ) از مدرسهای واقع در صحن جامع عتیق و منسوب است بعلاءالدین ضریر. (از خطط مقریزی ج 4 ص 20 و 21). رجوع به زاویه شود.
جامع همدانلغتنامه دهخداجامع همدان . [ م ِ ع ِ هََ م ِ ] (اِخ ) مسجدی است که در وسط شهر واقع شده و معروف به جامع عتیق همدان است . بانی آن البالوخان زنگنه است ولی تاریخ تحقیقی آن معلوم نیست . (از مرآت البلدان ج 4 ص 124).
جامعدیکشنری عربی به فارسیماشين جمع , افعي , مار جعفري , تحصيلدار , جمع کننده , فراهم اورنده , گرد اورنده
جامعفرهنگ فارسی عمید۱. [جمع: جوامع] هر چیز تمام و کامل.۲. مشتمل بر. حاوی.۳. جمعکننده؛ گردآورنده؛ فراهمآورنده.۴. (اسم) مسجد بزرگ هر شهر که در آن نماز جمعه میخوانند؛ مسجد آدینه.
جامعلغتنامه دهخداجامع. [ م ِ ] (اِخ ) ابن صَبیح از روات است . عبدالغنی ابن سعید او را در زمره ٔ مشتبهان آورده گوید: وی ضعیف است . (از لسان المیزان ).
جامعلغتنامه دهخداجامع. [ م ِ ] (اِخ ) (...ابن المطلب ). مسجد جامعی است در بغداد. رجوع به حاشیه ٔ شدالازار مصحح مرحوم قزوینی ص 311 شود.
جامعلغتنامه دهخداجامع. [ م ِ ] (اِخ ) ابن ابراهیم ملقب به سکری . و مکنی به ابی القاسم البصری ، محدث است . وی پس از سال 300 هَ .ق . درگذشت . ابن یونس گوید: جامعبن ابراهیم بن محمدبن جامع مکنی به ابی القاسم وی مهاجرت کرده حدیث و روایت کند. سند او معتبر نیست بعضی
مجامعلغتنامه دهخدامجامع. [ م َ م ِ ] (ع اِ) ج ِ مجمع [ م َ م َ / م َ م ِ] . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (آنندراج ). جاهای جمع شدن . (غیاث ). مواضع گرد آمدن مردم . جاهای فراهم آمدن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : هم از گ
کلام جامعلغتنامه دهخداکلام جامع. [ ک َ م ِ م ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) سخن پرمعنی . کلامی که معنی بسیار دارد. || در اصطلاح فن بدیع، آن است که کلام مشتمل باشد بر مواعظ حسنه و حکمتهای متقنه ... (هنجار گفتار ص 279). رشید وطواط آرد: این صنعت چنان باشدکه شاعر ابیات خ
استانکر الجامعلغتنامه دهخدااستانکر الجامع. [ ] (اِخ ) یکی از کتب طبّی هند که آنرا ابن دهن تفسیر کرده است . (الفهرست ابن الندیم چ مصر ص 421).