خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جامه ٔ آهاردار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
کلاش جامه
لغتنامه دهخدا
کلاش جامه . [ ک َ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) کیسه مانندی که کلاش (عنکبوت ) در آن تخم نهد. (ناظم الاطباء). و رجوع به کلاش شود. || تارکلاش . (ناظم الاطباء).
-
کهن جامه
لغتنامه دهخدا
کهن جامه . [ ک ُ هََ / هَُ م َ / م ِ ] (ص مرکب ) آنکه جامه ٔ کهنه در بر دارد.آنکه جامه اش کهنه است . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). آنکه لباسی مندرس برتن دارد. ژنده پوش : کهن جامه اندر صف آخرین به غرش درآمد چو شیر عرین . سعدی (بوستان ).فقیهی کهن جامه ا...
-
کوتاه جامه
لغتنامه دهخدا
کوتاه جامه . [ م َ / م ِ ] (ص مرکب ) که لباس او کوتاه باشد : آنچه کوتاه جامه شد جسدش کردم از نظم خود درازقدش .نظامی .
-
غوک جامه
لغتنامه دهخدا
غوک جامه . [ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) چیزی سبز باشد شبیه به ابریشم که بر روی آب و جوی و حوض بهم رسد. جامه ٔ غوک . (از آنندراج ). چغزلاوه . طُحلُب .خزه . بزغسمه . جل وزغ . (برهان قاطع). چیزی سبز شبیه ابریشم که در روی آب بهم رسد و وزغ در آن پنهان گردد.چُ...
-
هم جامه
لغتنامه دهخدا
هم جامه . [ هََ م َ / م ِ ] (ص مرکب ) هم زیست . دوتن که وسایل زندگی و جامه ٔ مشترک دارند. || هم خواب . دو تن که در یک بستر خوابند : نه بیگانه گر هست فرزند و زن چو هم جامه گردد شود جامه کن .نظامی .
-
کاغذین جامه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مٲخوذ از چینی. فارسی] [قدیمی] kāqazinjāme جامۀ کاغذی؛ جامهای بوده از کاغذ که شخص دادخواه بر تن میکرده و نزد حاکم میرفته تا بهشکایت او رسیدگی کند؛ کاغذینپیرهن: ◻︎ کاغذینجامه به خوناب بشویم که فلک / رهنمونیم به پای علم داد نکرد (حافظ: ۲۹۲)...
-
کهن جامه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] kohanjāme ۱. جامۀ کهنه و فرسوده.۲. ژندهپوش.
-
valet
جامهبَر
واژههای مصوّب فرهنگستان
[گردشگری و جهانگردی] شخصی که مسئول جمعآوری و شستوشوی لباسهای کثیف مهمانان و کارکنان مهمانخانه/ هتل است
-
vestry, vestry-room
جامهخانه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[باستانشناسی] فضایی باز یا بسته در داخل کلیسا یا در جوار نمازخانه یا هر فضای مذهبی دیگر که البسه و وسایل و ظروف مربوط به مراسم مذهبی در آن نگهداری میشود
-
آهن جامه
فرهنگ فارسی معین
(هَ. مِ) (اِمر.) ورق نازک آهنی که به وسیلة آن تخته های صندوق های چوبی را به هم متصل می کردند.
-
پی جامه
فرهنگ فارسی معین
(مِ) (اِمر.) زیر جامه ، شلوار پارچه ای راحتی که در خانه پوشند؛ پیژاما.
-
جامة نادوخته
فرهنگ فارسی معین
( ~ء ت ) (اِمر.) کفن .
-
جامه دریدن
فرهنگ فارسی معین
( ~. دَ دَ) (مص م .) بی تاب شدن ، ناشکیبایی کردن .
-
جامه دار
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (ص فا.) کارگری که در حمام جامه های مردم را نگه می دارد.
-
جامه دان
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (اِمر.) 1 - صندوقی که در آن جامه ها را گذارند. 2 - اتاقی که در آن جامه ها را حفظ کنند.