جامه ٔ نادوختهلغتنامه دهخداجامه ٔ نادوخته . [ م َ / م ِ ی ِ ت َ / ت ِ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از کفن : جامه ٔ نادوخته پوشیده هم روزنخست هر کسی کو را گرفت از هیبت تیغ تو تب .ف
پیجامهلغتنامه دهخداپیجامه . [ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) پیژاما. شاید از کلمه ٔ هندی پوی جاما و آن نوعی شلوارگشاد است که زنان هند پوشند. لباسی گشاد و سبک مرکب از نیم تنه و شلوار بنددار برای داخل خانه و خواب .
زامحلغتنامه دهخدازامح . [ م ِ ] (ع اِ) دمل است و فعل آن یافت نشده است مانند کاهل و غارب . (از اقرب الموارد). دنبل ، اسم است مانند کاهل . (آنندراج ).
زومحلغتنامه دهخدازومح . [ زَ م َ ] (ع ص ) سیاه فام زشت روی . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
زأمةلغتنامه دهخدازأمة. [ زَءْ م َ ] (ع اِ) آواز سخت . ج ، زَأم . || حاجت . || (مص ) سخت خوردن و نوشیدن . || (اِ) باد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ). || ذخیره ٔ طعام . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). آن قدر از طعام که بسنده باشد. (آنندراج ) (منتهی الارب ). || کلمه و گفته میشود: ما
خیعللغتنامه دهخداخیعل . [ خ َ ع َ ] (ع اِ) پوستین . || جامه ٔ نادوخته فرجین . || پیراهن که یک جانب وی دوخته و جانب دیگر نادوخته باشد و آنرا زنان پوشند. || پیراهن بی آستین . || گرگ . || خلیع. || غول . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
احرامفرهنگ فارسی عمید۱. بر خود حرام کردن بعضی چیزها و کارهای حلال چند روز پیش از زیارت کعبه.۲. (اسم) [مجاز] دو تکه جامۀ نادوخته که در ایام حج یکی را به کمر میبندند و دیگری را به دوش میاندازند.⟨ احرام بستن: (مصدر لازم) جامۀ احرام پوشیدن و نیت حج کردن و به سوی کعبه رفتن.
مرطلغتنامه دهخدامرط. [ م ِ ] (ع اِ) گلیم از پشم یا از ابریشم . (منتهی الارب ). ج ، مروط. (منتهی الارب ). || ازار از خز. گلیم از صوف . (غیاث ). کساء وعبا از پشم یا خز یا کتان که به دور خود پیچند و بسا که زنان بر سر خویش افکنند. (از اقرب الموارد). نوعی از چادر. (غیاث ) (از مهذب الاسماء). هر جا
ازارلغتنامه دهخداازار. [ اِ ] (ع اِ) چادر. دقرور. دقروره . دقراره . خصار. (منتهی الارب ). چادری که بر میان بندند. ملحفة. لنگ . جامه ٔ نادوخته که بدان نیم زیرین تن پوشند و رداء آنچه بدان نیم زبرین پوشند. قال اﷲ تعالی : العظمة ازاری و الکبریاء ردائی . (حدیث قدسی ). و لباس ایشان [ مردم مهجر ] از
جامهفرهنگ فارسی عمید۱. پوشاک؛ لباس: ◻︎ قضا کشتی آنجا که خواهد بَرَد / وگر ناخدا جامه بر تن دَرَد (سعدی۱: ۱۴۲).۲. [قدیمی] پارچۀ دوخته یا نادوخته. ٣. [قدیمی] بستر. ٤. [قدیمی] هرچیز گستردنی.⟨ جامهٴ خواب:۱. لباس راحتی که هنگام خواب بر تن کنند؛ لباسخواب.۲. [قدیمی] آنچه هنگام خوابیدن در زیر و ر
جامهفرهنگ فارسی عمیدجام شراب: ◻︎ که چون ز جامه به جام اندرون فروریزی / به وهم روزه بدو بشکند دل ابدال (منجیک: شاعران بیدیوان: ۲۴۱).
جامهلغتنامه دهخداجامه . [ م َ / م ِ ] (اِ) پارچه ٔ بافته ٔ نادوخته را گویند. (برهان ). در هندی باستان یم یا چردیش و غیره (بام ، حمایت ) است و در پهلوی جامک و یامک باشد. مولر بهتر توضیح داده و «جامه » را از کلمه ٔ پهلوی یامک = پارسی باستان یاهمه و یونانی زومه
جامهدیکشنری فارسی به انگلیسیapparel, attire, clothes, clothing, costume, couture, drag, dress, garb, garment, habiliment, raiment, suit, toilet, toilette, vestment, vesture, wear, wearables
پیجامهلغتنامه دهخداپیجامه . [ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) پیژاما. شاید از کلمه ٔ هندی پوی جاما و آن نوعی شلوارگشاد است که زنان هند پوشند. لباسی گشاد و سبک مرکب از نیم تنه و شلوار بنددار برای داخل خانه و خواب .
پیل جامهلغتنامه دهخداپیل جامه . [ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) که عوام پیرجامه گویند. جامه ٔ فراخ و بلند. رُب دُشامبر . اما ظاهراً کلمه ٔ پی جامه و آن مأخوذ از پوی جامه ٔ هندی باشد. رجوع به پی جامه شود.
تار جامهلغتنامه دهخداتار جامه . [ رِ م َ / م ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) ریسمان جامه . تانه ٔ بافندگان که نقیض پوداست . ریسمان جامه که در طول واقع شده است ، و آنکه در عرض قرار گیرد پود است : سَتا، سدی ، اُسْدی ّ، سداة،اُستی ؛ تار جامه . (منتهی الارب ). رجوع به ت
خواب جامهلغتنامه دهخداخواب جامه . [ خوا / خام َ / م ِ ] (اِ مرکب ) لباس خواب . (ناظم الاطباء). پیراهن بلند که گاه خواب پوشند. (یادداشت بخط مؤلف ).
چارجامهلغتنامه دهخداچارجامه . [ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) پوششی از سقرلاط و مخمل و امثال آن ساخته ، اسبان را بدان آرایش کنند در حالت پیری و اسبی را که آن را زین نبندند و لجام کرده غاشیه بر آن اندازند و سوار شوند. (آنندراج ) : سواری کی تو