جانکاهیلغتنامه دهخداجانکاهی . (حامص مرکب ) عمل جانکاه . آنچه حاصل شود از جان کاستن : آورد وقت آرزوخواهی آرزوخواه را بجان کاهی .نظامی .
جانکاهلغتنامه دهخداجانکاه . (نف مرکب ) آنکه جان را بکاهد. (آنندراج ). هرچه جان را بکاهد و روح را خسته کند. دلگیر. جگرسوز. مولم . (ناظم الاطباء). مقابل جانفزا : گرفته سرشان سرسام و جسمشان ابرص ز سام ابرص جانکاه تر بزهر جفا. خاقانی .-