جانگدازلغتنامه دهخداجانگداز. [ گ ُ ] (نف مرکب )هرچه روح را بگدازد. و ناتوان و عاجزکننده و سست و ضعیف نماینده و تلف کننده . (ناظم الاطباء) : بی خدمت تو خود نتوانم سه روز بودکاین هجر جانگدازتر آید مرا ز سیل . سوزنی .کند خواجه بر بستر جا
جانگدازدیکشنری فارسی به انگلیسیdisastrous, excruciating, heart-rending, heartbreaking, painful, sad, sorrowful
جانگدازلغتنامه دهخداجانگداز. [ گ ُ ] (نف مرکب )هرچه روح را بگدازد. و ناتوان و عاجزکننده و سست و ضعیف نماینده و تلف کننده . (ناظم الاطباء) : بی خدمت تو خود نتوانم سه روز بودکاین هجر جانگدازتر آید مرا ز سیل . سوزنی .کند خواجه بر بستر جا
جانگدازدیکشنری فارسی به انگلیسیdisastrous, excruciating, heart-rending, heartbreaking, painful, sad, sorrowful
جانگدازلغتنامه دهخداجانگداز. [ گ ُ ] (نف مرکب )هرچه روح را بگدازد. و ناتوان و عاجزکننده و سست و ضعیف نماینده و تلف کننده . (ناظم الاطباء) : بی خدمت تو خود نتوانم سه روز بودکاین هجر جانگدازتر آید مرا ز سیل . سوزنی .کند خواجه بر بستر جا
جانگدازدیکشنری فارسی به انگلیسیdisastrous, excruciating, heart-rending, heartbreaking, painful, sad, sorrowful