جان پرورفرهنگ فارسی عمید=جانبخش: ◻︎ بیا ساقی آن می که جانپرور است / به من ده که چون جان مرا درخور است(نظامی۵: ۹۴۶)، ◻︎ شکر ریخت مطرب به رامشگری / کمر بست ساقی به جانپروری (نظامی۵: ۸۶۶).
جان پرورلغتنامه دهخداجان پرور. [ جام ْ پ َرْ وَ ] (نف مرکب ) پرورنده ٔ روان . (ناظم الاطباء). روح پرور. آنچه جان را پرورش دهد. آنکه یا آنچه باعث تیمار جان شود : تو از معنی همان بینی که از بستان جان پرورز شکل و رنگ گل بیند دو چشم مرد نابینا. نا
جان پروریلغتنامه دهخداجان پروری . [ جام ْ پ َرْ وَ ] (حامص مرکب ) عمل آنکه یا آنچه جان را می پروراند. روحپروری . روان پروری : وزین شیوه سخنهایی برانگیخت که از جان پروری با جان درآمیخت . نظامی .شکر ریخت مطرب برامشگری کمر بست ساقی بجا
جان پرورلغتنامه دهخداجان پرور. [ جام ْ پ َرْ وَ ] (نف مرکب ) پرورنده ٔ روان . (ناظم الاطباء). روح پرور. آنچه جان را پرورش دهد. آنکه یا آنچه باعث تیمار جان شود : تو از معنی همان بینی که از بستان جان پرورز شکل و رنگ گل بیند دو چشم مرد نابینا. نا
پی گسیختنلغتنامه دهخداپی گسیختن . [ پ َ / پ ِ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) قطع کردن . بریدن . ترک مراوده کردن : پی از هر خس سایه پرورد بگسل نظر بر عزیزان جان پرور افکن .خاقانی .
جان بخشفرهنگ فارسی عمید۱. [مجاز] آنچه باعث نشاط و تقویت روح و روان شود؛ جانپرور.۲. زندهکننده.۳. (اسم، صفت) [قدیمی] بخشندۀ جان.۴. [قدیمی، مجاز] یکی از صفات باریتعالی.
جان پرورفرهنگ فارسی عمید=جانبخش: ◻︎ بیا ساقی آن می که جانپرور است / به من ده که چون جان مرا درخور است(نظامی۵: ۹۴۶)، ◻︎ شکر ریخت مطرب به رامشگری / کمر بست ساقی به جانپروری (نظامی۵: ۸۶۶).
خط دمیدنلغتنامه دهخداخط دمیدن . [ خ َ دَ دَ] (مص مرکب ) مخطط شدن جوان ساده رو. (آنندراج ). موی بر عارض جوان درآمدن . تازه ریش برآوردن : نه خط است آنکه دمید از لب جان پرور تو.صائب (از آنندراج ).