جباجبةلغتنامه دهخداجباجبة. [ ج ُ ج ِ ب َ ] (اِخ ) آبی است در دیار بنی کلاب مر ربیعةبن قرظ را و بر آن نخلی است و در بر هیچک از آبهای این طائفه نخل نیست جز بدآنجا و جرولة. (از معجم البلدان ) (از مراصدالاطلاع ).
جباجبا گفتنلغتنامه دهخداجباجباگفتن . [ ج َ ج َ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) جبا کردن . پیاله ٔ خود را بدیگری دادن از راه دوستی : ز شش جهت همه اشیا جباجبا گویندچه حکمتست بجا هیچ مرحبا بتو نیست . ملاشاه (از بهار عجم ) (آنندراج ).رجوع به جبا کردن شو