جبراًلغتنامه دهخداجبراً. [ ج َ رَن ْ ] (ع ق ) به ستم . بزور. بناچار. بناخواست . قهراً. (یادداشت مؤلف ).از روی بی اختیاری . (آنندراج ) (غیاث اللغات ) : قهراً و جبراً انتزاع نمود. (حبیب السیر ص 125).
زبراءلغتنامه دهخدازبراء. [ زَ ] (اِخ ) جایی است نزدیک تیماء. (منتهی الارب ). نام بقعه ای است . (ناظم الاطباء). یاقوت آرد: موضعی است در بادیة الشام نزدیک تیماء. در فتوح ایام ابوبکر از این موضع ذکری رفته است . (از معجم البلدان ). رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود.
زبراءلغتنامه دهخدازبراء. [ زَ ] (اِخ ) بنت شن . که در سلسله ٔ نسب بنی قضاعه واقع است . (از تاج العروس ).
زبراءلغتنامه دهخدازبراء. [ زَ ] (اِخ ) داه احنف بن قیس . و در مثل است : قد هاجت زبراء و او زنی سلیطه بود و هرگاه غضب میکرد احنف چنین میگفت و از آن پس این سخن مثل گشت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). زبراء جاریه ٔ احنف است و مثل هاجت زبراء از آن است که هرگاه غضب میکرد احنف میگفت : هاجت زبراء. (
زبراءلغتنامه دهخدازبراء. [ زَ ] (اِخ ) نام ام ولد سعدبن ابی وقاص است . بر طبق ضبط متن تاریخ طبری چ دخویه و فتوح البلدان بلاذری چ لیدن . طبری آرد: سعد وقاص بر ابوالمحجن خشم گرفت و او را در قصر عاریب نزد ام ولد خود زبراء در بند و زندانی ساخت . ابوالمحجن که صحنه ٔ خونین کارزار و تاخت و تاز پارسیا