جبهه سالغتنامه دهخداجبهه سا. [ ج َ هََ / هَِ ] (نف مرکب ) آنکه پیشانی را بزمین میمالد. || درخواست کننده از روی عجز و نیاز. (ناظم الاطباء). جبهه سای . رجوع به جبهه سای شود.
جبههفرهنگ فارسی عمید۱. (نظامی) میدان جنگ.٢. (سیاسی) گروهی متشکل از حزبها و سازمانهای مختلف که برای رسیدن به اهداف معیّن با یکدیگر متحد میشوند.٣. (هواشناسی) محل برخود دو توده هوای گرم و سرد.٤. گروه؛ جماعت: جبههٴ مخالف.٥. بَر؛ جنب؛ پهلو.۶. [جمع: جباه] [قدیمی] قسمت بالای ابروها تا زیر موه
جبیهةلغتنامه دهخداجبیهة. [ ج َ هََ ] (ع اِ) وردنا ماء له جبیهة؛ وقتی گویند که به چاهی رسند که دورتگ باشد یا ادات آبکشی از دلو و مانند آن نداشته باشد. (منتهی الارب ).
جبهه سائیلغتنامه دهخداجبهه سائی . [ ج َ هََ / هَِ ] (حامص مرکب ) استدعای از روی عجز و فروتنی . (ناظم الاطباء).
جبهه سایلغتنامه دهخداجبهه سای . [ ج َ هََ / هَِ ] (نف مرکب ) آنکه پیشانی به خاک مالد. کنایه از متواضع. فروتن . فرمانبردار. و شاید کنایه از نمازگزار هم باشد. صاحب آنندراج در ذیل این لغت آرد: سجده گر : بدولت خاکساران میرسند از این مکان د
جبهۀ ساحلیcoastal frontواژههای مصوب فرهنگستانمنطقۀ جبههای میانمقیاس کمعمق، نوعاً کمتر از یک کیلومتر، همراه با تغییر آشکار راستای چرخندی باد و تباین شدید گرما
سالغتنامه دهخداسا. (نف مرخم ) سای و ساینده . این کلمه بصورت مزید مؤخر (پسوند) با کلمات دیگر ترکیب شود و بمعانی زیر آید:1 - ساینده ، لمس کننده . مماس شونده : آسمان سا، اوج سا، بندسا، پهلوسا، جبهه سا، جبین سا، سرمه سا، سمن سا، فلک سا، گردون سا <span clas
جبههفرهنگ فارسی عمید۱. (نظامی) میدان جنگ.٢. (سیاسی) گروهی متشکل از حزبها و سازمانهای مختلف که برای رسیدن به اهداف معیّن با یکدیگر متحد میشوند.٣. (هواشناسی) محل برخود دو توده هوای گرم و سرد.٤. گروه؛ جماعت: جبههٴ مخالف.٥. بَر؛ جنب؛ پهلو.۶. [جمع: جباه] [قدیمی] قسمت بالای ابروها تا زیر موه
جبههفرهنگ فارسی عمید۱. (نظامی) میدان جنگ.٢. (سیاسی) گروهی متشکل از حزبها و سازمانهای مختلف که برای رسیدن به اهداف معیّن با یکدیگر متحد میشوند.٣. (هواشناسی) محل برخود دو توده هوای گرم و سرد.٤. گروه؛ جماعت: جبههٴ مخالف.٥. بَر؛ جنب؛ پهلو.۶. [جمع: جباه] [قدیمی] قسمت بالای ابروها تا زیر موه