جدبلغتنامه دهخداجدب . [ ج ِ دَب ب ] (ع ص ، اِ) علم است تنگسال را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || بی ثمر. (ناظم الاطباء).
زدبلغتنامه دهخدازدب . [ زِ ] (ع اِ) حصه و بهره از هر چیزی . ج ، ازداب . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ). بهره و نصیب است . جمع آن ازداب می آید. (ترجمه ٔ قاموس ). جوهری و صاحب لسان العرب این ماده را نیاورده اند. صاغانی گوید: بمعنی انصباء و این لغت بسی غریب است . (از تاج العروس
جذبلغتنامه دهخداجذب . [ ج َ ذَ ] (ع اِ) پیه خرما. (منتهی الارب ). پیه خرمابن . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). جمارالنخل و هو شحم النخل . (از اقرب الموارد). || سخت از پیه خرما. (آنندراج ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). خشن از پیه خرما. (ازاقرب الموارد). و فی الحدیث : «کان [ اَی
جذبلغتنامه دهخداجذب . [ج َ ] (ع مص ) کشیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). ضد دفع. مقابل دفع. (از اقرب الموارد). کشیدن بسوی خود. (ناظم الاطباء). درکشیدن . چسبیدن . مقابل ردع . (یادداشت مؤلف ). و منه : «وجدت الانسان ملقی بین اﷲ و بین الشیطان فان لم یجتذ به الیه
جذبلغتنامه دهخداجذب . [ ] (اِخ ) شهرکی است بشام ، خرم و آبادان وخرد و با کشت بسیار و آبهای روان . (حدود العالم ).
جذب کردنلغتنامه دهخداجذب کردن . [ ج َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کشیدن . بسوی خود کشیدن . (ناظم الاطباء). در خویشتن چیدن . (تاج المصادر بیهقی ). التسقی ؛ خون و مانند آن در خویشتن چیدن . (تاج المصادر بیهقی ) : از بس که کند جذب رطوبت خطرش نیست گر ساغر چینی ز هوا بر حجر آید.
جذب کردندیکشنری فارسی به انگلیسیabsorb, assimilate, attract, blot, drink, gravitate, imbibe, pull, soak, sop
جذب کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: حرکت جذب کردن، بهسوی خود کشاندن(کشیدن)، کشیدن، جلب کردن جذابیتداشتن، دل ربودن مجذوب ساختن، اغوا کردن، وسوسه کردن، انگیختن چیزخور کردن، طلسم کردن، تله گذاشتن، فریب دادن، بهدام انداختن دعوت کردن، پذیرا شدن
قابلية المصدیکشنری عربی به فارسیخاصيت درکشي يا دراشامي , جذب , فروبري , تحليل , قابليت جذب , قدرت جذب
absorbenciesدیکشنری انگلیسی به فارسیجذب، قدرت جذب، خاصیت درکشی یا دراشامی، تحلیل، قابلیت جذب، فرو بری
جذبلغتنامه دهخداجذب . [ ج َ ذَ ] (ع اِ) پیه خرما. (منتهی الارب ). پیه خرمابن . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). جمارالنخل و هو شحم النخل . (از اقرب الموارد). || سخت از پیه خرما. (آنندراج ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). خشن از پیه خرما. (ازاقرب الموارد). و فی الحدیث : «کان [ اَی
جذبلغتنامه دهخداجذب . [ج َ ] (ع مص ) کشیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). ضد دفع. مقابل دفع. (از اقرب الموارد). کشیدن بسوی خود. (ناظم الاطباء). درکشیدن . چسبیدن . مقابل ردع . (یادداشت مؤلف ). و منه : «وجدت الانسان ملقی بین اﷲ و بین الشیطان فان لم یجتذ به الیه
جذبلغتنامه دهخداجذب . [ ] (اِخ ) شهرکی است بشام ، خرم و آبادان وخرد و با کشت بسیار و آبهای روان . (حدود العالم ).
جذبفرهنگ فارسی عمید۱. [مقابلِ دفع] بهسوی خود کشیدن؛ کشش.۲. گیرایی؛ جاذبه.۳. [مجاز] استخدام.۴. (زیستشناسی) دریافت مواد غذایی و مایعات به بدن موجود زنده.۵. (فیزیک) ربایش.۶. (تصوف) جذبه.
جذبabsorption 2واژههای مصوب فرهنگستان[شیمی] فرایندی که در آن مایع یا گاز به درون حفرههای یک مادۀ جامد کشیده میشود [فیزیک] ورود انرژی یا ماده به محیط بیآنکه بازتاب یا گسیل داشته باشد متـ . درجذبش
منجذبلغتنامه دهخدامنجذب . [ م ُ ج َ ذِ ] (ع ص ) کشیده شونده . (آنندراج ). کشیده شده و جذب شونده . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).- منجذب گردیدن ؛ جذب شدن : اشعه ٔ انوار جمال احدیت ... منعکس شود و احداق بصیرت به مشاهده ٔ آن منجذب و ممتلی گر
جذبلغتنامه دهخداجذب . [ ج َ ذَ ] (ع اِ) پیه خرما. (منتهی الارب ). پیه خرمابن . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). جمارالنخل و هو شحم النخل . (از اقرب الموارد). || سخت از پیه خرما. (آنندراج ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). خشن از پیه خرما. (ازاقرب الموارد). و فی الحدیث : «کان [ اَی
جذبلغتنامه دهخداجذب . [ج َ ] (ع مص ) کشیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). ضد دفع. مقابل دفع. (از اقرب الموارد). کشیدن بسوی خود. (ناظم الاطباء). درکشیدن . چسبیدن . مقابل ردع . (یادداشت مؤلف ). و منه : «وجدت الانسان ملقی بین اﷲ و بین الشیطان فان لم یجتذ به الیه
تجذبلغتنامه دهخداتجذب . [ ت َ ج َذْ ذُ ] (ع مص ) جذب . (تاج المصادر بیهقی ). آشامیدن چیزی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء): تجذب لبن ؛نوشیدن آنرا. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط).