جرزنلغتنامه دهخداجرزن . [ ج ِزَ ] (نف مرکب ) در تداول عامه جرزننده . آنکه در بازی قمار و معامله دغل کند. رجوع به جر و جرزدن شود.
زرجینلغتنامه دهخدازرجین . [ زَ ] (اِخ ) دهی از دهستان رود بار است که در بخش طرخوران شهرستان اراک واقع است و 379 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
زرجینلغتنامه دهخدازرجین . [ زَ ] (اِخ ) نام محله ای به مرو. (از یادداشت مرحوم دهخدا). محله ٔ بزرگی است به مرو. (از معجم البلدان ).
جرجینلغتنامه دهخداجرجین . [ ج ُ ] (اِخ ) نام موضعی به بطیحه بین بصره و واسط که راهی صعب العبور دارد. رجوع به معجم البلدان ذیل همین کلمه شود.
جرجینلغتنامه دهخداجرجین . [ ج ُ ](اِخ ) ابن میلاذجرد. کسی است که قریه ٔ جرجینجرد را بناکرده و بنام خود نامیده است . (از تاریخ قم ص 85).
زرجونلغتنامه دهخدازرجون . [ زَ ] (معرب ، اِ) زرگون . زرقون . سرنج . اسرنج . سلیقون . سندوقس . اسرب محروق . اسفیداج محروق . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).رنگی است که نقاشان بکار برند. رجوع به سرنج شود.
جرزنندهلغتنامه دهخداجرزننده . [ ج ِ زَ ن َ دَ / دِ ] (نف مرکب ) در تداول عامه جرزن . آن که درقمار و معامله دغل کند. کسی که پس از قبول قراردادی آن را انکار کند. رجوع به جر و جرزدن و جرزن شود.
جرزنیلغتنامه دهخداجرزنی . [ ج ِ زَ ] (حامص مرکب ) در تداول عامه عمل جرزننده . رجوع به جر زدن و جرزن و جرزننده شود.
جرزنندهلغتنامه دهخداجرزننده . [ ج ِ زَ ن َ دَ / دِ ] (نف مرکب ) در تداول عامه جرزن . آن که درقمار و معامله دغل کند. کسی که پس از قبول قراردادی آن را انکار کند. رجوع به جر و جرزدن و جرزن شود.
جرزنیلغتنامه دهخداجرزنی . [ ج ِ زَ ] (حامص مرکب ) در تداول عامه عمل جرزننده . رجوع به جر زدن و جرزن و جرزننده شود.