جزئدیکشنری فارسی به انگلیسیappurtenance, component, fragment, ingredient, member, part, particularity, section, segment
ذوب جزءبهجزءfractional meltingواژههای مصوب فرهنگستانذوبی که در آن مایع تولیدشده به محض تشکیل از سامانه خارج میشود و درنتیجه امکان واکنش آن با بازماندۀ بلورین از بین میرود
جزئیلغتنامه دهخداجزئی . [ ج ُ ] (ص نسبی ) منسوب به جزء. آنچه به جزء ربط و نسبت دارد. در اصطلاح مقابل کلی ، یعنی فردی از افراد کلی است و چنین تعریف شده است : جزئی تمام حقیقت کلی است به انضمام امر دیگر، مانند یک فرد انسان نسبت به نوع وی که علاوه بر دارا بودن تمام حقیقت انسان عوارض و مشخصات فردی
خرسفواژهنامه آزادنام روستایی ازخراسان رضوی شهرستان سبزوار بخش ششتمد.که در فاصله 90 کیلومتری از مرکز شهرستان واقع شده است.و دقیقا در نقطه مزری بین سه شهرستان سبزوار کاشمر و نیشابور واقع شده.گویش اهالی به نیشابوری نزدیک تر است. با توجه به تاریخ بیهقی و کلمه خرسف رود که در گذشته جزئ از شهرستان نیشابور بوده و نزدیکی لهج
کودزرواژهنامه آزادنام روستایی در 20 کیلومتری شمال غرب فرمهین و جزئ بخش فراهان در استان مرکزی است .حدود 250 خانوار و 800 نفر سکنه . در تاریخ قم این روستا با نام مرکز بخش کوزدر معرفی شده است که 43 پارچه ابادی و یا رستاق داشته است و فراهان امروزی را شامل میشده است و ارتفاع این روستا از سطح دریا 1850 متر است مردم آن شیعه
جزئی اضافیلغتنامه دهخداجزئی اضافی . [ ج ُ ی ِ اِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) هر مفهوم اخص از مفهوم دیگر مانند انسان نسبت به حیوان و بدان جهت که بنسبت به مفهوم دیگر جزئی است آنرا اضافی گویند. مقابل کلی اضافی که مفهوم اعم از مفهوم دیگر است و جزئی اضافی اعم است از جزئی حقیقی . (از تعریفات جرجانی ). و رج
جزئی حقیقیلغتنامه دهخداجزئی حقیقی . [ ج ُ ی ِ ح َ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) مفهومی که صرف تصور آن از اشتراک در آن ابا کند مانند شخص زید. و بدان جهت آنرا جزئی گویند که جزئی بودن هر چیزی بنسبت آن است به کلی خود و کلی یک جزء از جزئی است و بنابراین منسوب است به جزء و منسوب به جزء را جزئی گویند. مقابل کل
جزئیلغتنامه دهخداجزئی . [ ج ُ ] (ص نسبی ) منسوب به جزء. آنچه به جزء ربط و نسبت دارد. در اصطلاح مقابل کلی ، یعنی فردی از افراد کلی است و چنین تعریف شده است : جزئی تمام حقیقت کلی است به انضمام امر دیگر، مانند یک فرد انسان نسبت به نوع وی که علاوه بر دارا بودن تمام حقیقت انسان عوارض و مشخصات فردی
جزئی فروشلغتنامه دهخداجزئی فروش . [ ج ُ ف ُ ] (نف مرکب ) مقابل عمده فروش . آنکه کالا را بقسمتهای کوچک برای مصرف میفروشد، و بطور مستقیم با مصرف کنندگان ارتباط دارد. مقابل عمده فروش که کالا را بمقدار فراوان به جزئی فروشان میفروشد.
جزئیاتلغتنامه دهخداجزئیات . [ ج ُ ئی یا ] (ع اِ)ج ِ جزئی . رجوع به جزئی شود. || افراد. مقابل کلیات . مصادیق یک مفهوم کلی . رجوع به جزء شود.