ذوب جزءبهجزءfractional meltingواژههای مصوب فرهنگستانذوبی که در آن مایع تولیدشده به محض تشکیل از سامانه خارج میشود و درنتیجه امکان واکنش آن با بازماندۀ بلورین از بین میرود
جزیلغتنامه دهخداجزی . [ ج ُ زا ] (ع اِ) ج ِ جِزْیَه ، بمعنی خراج زمین و آنچه از ذمی گیرند. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از متن اللغة) (از تاج العروس ). جِزی ̍. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از متن اللغة).
جزیلغتنامه دهخداجزی . [ ج ُ زَی ی ] (اِخ ) نام مردی . (منتهی الارب ). ابن جزی بلنسی است که رحلة ابن بطوطه را تلخیص کرده است . (از تاج العروس ).
جزیلغتنامه دهخداجزی . [ ج َزْ زی ] (اِخ ) محمدبن مروان بن ثوبان بن عبدالرحمان بن جزبن بکر. جد وی بکر باابی عبیده ٔ جراح به شام وارد شد. او از پدرش روایت کرد و ابن عفیر از وی روایت کند. (از لباب الانساب ).
جزیلغتنامه دهخداجزی ٔ. [ ج َ ] (ع ص ) طعام جزی ٔ؛ طعام کافی و بسنده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از متن اللغة).
جزیلغتنامه دهخداجزی . [ ج َزْ زی ] (اِخ ) محمدبن ادریس رازی حنظلی مکنی به ابوحاتم . وی از مردم قریه ای است به نام جز. او میگفت : «نحن من اهل اصبهان من قریة یقال لها جز». وی بسال 277 هَ . ق . درگذشت . (از لباب الانساب ).
حجزیلغتنامه دهخداحجزی . [ ح ِ زا ] (اِخ ) دیهی است به دمشق . و حجزاوی بدان منسوب است . (منتهی الارب ).
سجزیلغتنامه دهخداسجزی . [ س َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش کوهپایه ٔ شهرستان اصفهان واقع در 34هزارگزی باختر کوهپایه متصل براه شوسه ٔ اصفهان به یزد. این ناحیه در جلگه واقع و هوای آن معتدل و دارای 1984 تن سکنه است . آب
سجزیلغتنامه دهخداسجزی . [ ] (اِ) نوعی از دهنج است که دهنج نوعی از فیروزه باشد. رجوع به الجماهر بیرونی صص 196 - 197 و رجوع به دهنج در همان کتاب و این لغت نامه شود.
سجزیلغتنامه دهخداسجزی . [ س َ ] (اِخ ) ابوالفرج . رجوع به ابوالفرج سگزی در همین لغت نامه و آتشکده ٔ آذر ص 55 و 83 شود.
سجزیلغتنامه دهخداسجزی . [ س َ ] (اِخ ) احمدبن ابراهیم بن محمد السجزی . رجوع به احمدبن ابراهیم ... شود.