خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جسم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
جسم
/jesm/
معنی
۱. بدن؛ تن.
۲. هرچیزی که دارای طول و عرض و عمق باشد و قسمتی از فضا را اشغال کند.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. بدن، پیکر، تنه، تن، کالبد
۲. جرم
برابر فارسی
تن
دیکشنری
body, matter, person, substance
-
جستوجوی دقیق
-
جسم
لغتنامه دهخدا
جسم . [ ج ِ ] (ع اِ) تن و اعضاء از مردم و از دیگر انواع بزرگ خلقت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). تن . (مهذب الاسماء نسخه ٔ خطی ) (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ). تن آدمی . (دهار). تن . بدن . (فرهنگ فارسی معین ). قالب...
-
جسم
لغتنامه دهخدا
جسم . [ ج ِ ] (ع اِ) مأخوذ از تازی ، تن و بدن و برموده و پرموته . و هر چیزی که دارای ماده باشد. (ناظم الاطباء). اسم عام است از هر چیزی که طول و عرض و عمق دارد و در جسم و جِرم فرق نیست مگر آنکه استعمال جسم در چیزهای کثیف است و استعمال جِرم در چیزهای ...
-
جسم
واژگان مترادف و متضاد
۱. بدن، پیکر، تنه، تن، کالبد ۲. جرم
-
جسم
فرهنگ واژههای سره
تن
-
جسم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: اجسام] jesm ۱. بدن؛ تن.۲. هرچیزی که دارای طول و عرض و عمق باشد و قسمتی از فضا را اشغال کند.
-
جسم
فرهنگ فارسی معین
(جِ) [ ع . ] (اِ.) بدن .
-
جسم
دیکشنری فارسی به انگلیسی
body, matter, person, substance
-
جسم
دیکشنری عربی به فارسی
جسد , تنه , تن , بدن , لا شه , جسم , بدنه , اطاق ماشين , جرم سماوي , داراي جسم کردن , ضخيم کردن , غليظ کردن , مقصود , شي ء
-
جسم
دیکشنری فارسی به عربی
جسم , لحم , مادة , مسالة , معدن , معظم
-
واژههای مشابه
-
جِسْمِ
فرهنگ واژگان قرآن
جسم - تن - بدن
-
جسم آيروديناميکي
مهندسی شیمی
Airfoil
-
جسم خاکستري
مهندسی شیمی
Gray body
-
جسم سياه
مهندسی شیمی
Black body
-
جسم نيمه محدود
مهندسی شیمی
Semi-infinite solid