جعثملغتنامه دهخداجعثم . [ ج ِ ث ِ ] (ع اِ) بیخ گیاه صلیان . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
جعثوملغتنامه دهخداجعثوم .[ ج ُ ] (ع اِ) نره ٔ سطبر. (آنندراج ) (منتهی الارب ). آلت تناسل مرد که ضخیم و سطبر باشد. (تاج العروس ).
جعثمةلغتنامه دهخداجعثمة. [ ج ُ ث ُ م َ ] (اِخ )قبیله ای است از هذیل یا از ازدالسراة. (تاج العروس )(منتهی الارب ). قبیله ای از تازیان . (ناظم الاطباء).
جعثمیاتلغتنامه دهخداجعثمیات . [ ج ُ ث ُ می یا ] (ع اِ) کمانهای منسوب به قبیله ٔ جعثم . (تاج العروس ) : کان ارتجاز الجعثمیات وسطهم نوائح یشفعن البکا بالازامل . ابوذؤیب .صاحب تاج العروس نوشته است که این واژه بنابر روایت دیگر خثعمیات اس
جعثنلغتنامه دهخداجعثن . [ ج ِ ث ِ ] (ع اِ) جعثم . بیخ گیاه صلیان . (تاج العروس ) (منتهی الارب ). || گفته اند که ریشه و بیخ همه ٔ گیاهان است . (تاج العروس ).
جعثمةلغتنامه دهخداجعثمة. [ ج ُ ث ُ م َ ] (اِخ )قبیله ای است از هذیل یا از ازدالسراة. (تاج العروس )(منتهی الارب ). قبیله ای از تازیان . (ناظم الاطباء).
جعثمیاتلغتنامه دهخداجعثمیات . [ ج ُ ث ُ می یا ] (ع اِ) کمانهای منسوب به قبیله ٔ جعثم . (تاج العروس ) : کان ارتجاز الجعثمیات وسطهم نوائح یشفعن البکا بالازامل . ابوذؤیب .صاحب تاج العروس نوشته است که این واژه بنابر روایت دیگر خثعمیات اس
تجعثملغتنامه دهخداتجعثم . [ ت َ ج َ ث ُ ] (ع مص ) ترنجیدن و درهم کشیده شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). فشرده شدن و داخل شدن بعضی در بعض دیگر. تجعثن . (از اقرب الموارد) (قطر المحیط). رجوع به تجعثن شود.