جعفللغتنامه دهخداجعفل . [ ] (ع اِ) جعفیل . گل جالیز. گلک .(ذیل قوامیس عرب تألیف دزی ). رجوع به جعفیل شود.
جعفیللغتنامه دهخداجعفیل . [ ج َ / ج ِ ] (ع اِ) جعفل . اوروبنجی . اروبنقی . خانق الکرسنه . اسدالعدس . حشیشةالاسد. رجوع به اسدالعدس و جعفل در همین لغت نامه شود.
جحفللغتنامه دهخداجحفل . [ ج َ ف َ ] (ع ص ، اِ) لشکر بسیار. (مهذب الاسماء). لشکر عظیم . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). ج ، جحافل . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). یقال : جاؤا فی جحفل عظیم و التفت علیهم الجَحافِل . (اقرب الموارد). || مهتر جوان مرد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
جعفلیقلغتنامه دهخداجعفلیق . [ ج َ ف َ ] (ع ص ) زن بزرگ . زن عظیم جثه . (مهذب الاسماء) (منتهی الارب ).
جعفلیللغتنامه دهخداجعفلیل . [ ج َ ف َ ] (ع ص ) کشته ٔ آماسیده . (تاج العروس ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
جعفیللغتنامه دهخداجعفیل . [ ج َ / ج ِ ] (ع اِ) جعفل . اوروبنجی . اروبنقی . خانق الکرسنه . اسدالعدس . حشیشةالاسد. رجوع به اسدالعدس و جعفل در همین لغت نامه شود.
قثاثیلغتنامه دهخداقثاثی . [ ق َ ثی ی ] (اِخ ) ابن فمومی بن تملک بن عبدی بن فدعی بن مهره از فرزندان رهنین بن قرصم بن جعفل بن قثاث قثاثی که به رسول خدا وارد شد، و پیغمبر مقدمش را ازآنجا که از راه دور آمده بود گرامی داشت . طبری از او یاد کرده و گوید: رهنین بن فرصم . (انساب سمعانی ).
جعفلیقلغتنامه دهخداجعفلیق . [ ج َ ف َ ] (ع ص ) زن بزرگ . زن عظیم جثه . (مهذب الاسماء) (منتهی الارب ).
جعفلیللغتنامه دهخداجعفلیل . [ ج َ ف َ ] (ع ص ) کشته ٔ آماسیده . (تاج العروس ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).