جغانیلغتنامه دهخداجغانی . [ ج َ ] (ص نسبی ) منسوب به جغانیان ومعرب آن صغانی است . رجوع به جغانیان و صغانی شود.
زغنگلغتنامه دهخدازغنگ . [ زَ غ َ ] (اِ) برجستن گلوباشد که به عربی فواق گویند. (برهان ) (آنندراج ) (ازفرهنگ فارسی معین ). فواق . زروغ . (ناظم الاطباء). فواق . (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 299). ژغنگ : مرا رفیقی پرسید کین غریو ز چیست
زغینیلغتنامه دهخدازغینی . [ زُ غ َ ] (اِخ ) محمدبن عبدالعزیز فقیه ، مؤلف احکام القضاة است . (منتهی الارب ).
جغانیانلغتنامه دهخداجغانیان . [ ج َ ] (اِخ ) همان صغانیان [ و چغانیان ] است و آن شهرهائی است در ماوراءالنهر از شهرهای هیاطله .(مراصد الاطلاع ). و رجوع به چغانیان و صغانیان شود.
جغانیانلغتنامه دهخداجغانیان . [ ج َ ] (اِخ ) همان صغانیان [ و چغانیان ] است و آن شهرهائی است در ماوراءالنهر از شهرهای هیاطله .(مراصد الاطلاع ). و رجوع به چغانیان و صغانیان شود.