جفت جفتلغتنامه دهخداجفت جفت . [ ج ُ ج ُ ] (ق مرکب ) دودو. زوج زوج . (ناظم الاطباء). دوگان دوگان . دوتادوتا : سپاه پراکنده شد جفت جفت همه نام ایرج بد اندر نهفت . فردوسی .ای طاق ابروان بدر آئید جفت جفت در طاق نیم خایه علی اﷲ برآورید
زفدلغتنامه دهخدازفد. [ زَ ] (ع مص ) پر کردن آوند را. || افزودن جو را برای اسب . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
زفتلغتنامه دهخدازفت . [ زَ ] (ع مص ) ریختن سخن را در گوش کسی . || پر کردن . || به خشم آوردن . || راندن . دور کردن . || بازداشتن . || تکلیف کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || دشوار نمودن . || مانده گردانیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || در تعب انداختن . (ناظم الا
زفتلغتنامه دهخدازفت . [ زَ ] (ص ) درشت و فربه باشد. (برهان ) (از فرهنگ فارسی معین ) (از ناظم الاطباء). فربه . قوی جثه . (انجمن آرا) (آنندراج ). فربه . (فرهنگ رشیدی ). ضخم و فربه بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 44). درشت . فربه . (از غیاث اللغات ). تناور. فربه .
mateدیکشنری انگلیسی به فارسیرفیق، همسر، جفت، مات، دوست، لنگه، همدم، شاگرد، کمک، شاه مات کردن، جفت گیری یا عمل جنسی کردن
matesدیکشنری انگلیسی به فارسیهمسران، همسر، جفت، مات، رفیق، دوست، لنگه، همدم، شاگرد، کمک، شاه مات کردن، جفت گیری یا عمل جنسی کردن
صاحبدیکشنری عربی به فارسیلنگه , جفت , همسر , کمک , رفيق , همدم , شاگرد , شاه مات کردن , جفت گيري يا عمل جنسي کردن , يار , شريک , همدست , رفيق شدن
جفتلغتنامه دهخداجفت . [ ج ُ ] (ص ، اِ) زوج . مقابل فرد. (برهان ). ضد طاق . (انجمن آرا). هر عددی که نصف صحیح دارد مثل دو و چهار و شش و مقابل آن تا و طاق است مثل یک و سه و پنج . (فرهنگ نظام ). زکا. (ناظم الاطباء). شَفع. (ترجمان القرآن ). شفع مقابل وَتر. (تاج العروس ). دوگان . دوگانه . دوتای .
جفتلغتنامه دهخداجفت . [ ] (اِخ ) رودخانه یی است که از سیاه کوه کردستان جاری شده در نزدیکی مراغه داخل نهر صافی شده به دریاچه ٔ ارومیه میریزد. نگارنده گوید این همان رودخانه ٔ جغتو است که بعضی جفت نوشته اند. (مرآت البلدان ج 4). رجوع به جغتو شود.
جفتلغتنامه دهخداجفت . [ ج َ ] (اِ) جماعت مردم . || عدد بسیار. || همه . (آنندراج ). || سقف خانه . || چوب بندی انگور. (برهان ). چوب بندی درخت رز. (ناظم الاطباء). رجوع به چفت شود. || (ص ) خمیده . کج . (برهان ). || فریتاک آنرا یکی از ابزارهای زراعت دانسته است . (دزی ). رجوع به جُفت به معنی ابزار
جفتفرهنگ فارسی عمید۱. واحد شمارش برخی چیزهایی که بهصورت دوتایی کاربرد دارد: یک جفت جوراب.۲. دو عدد از چیزی یا کسی.۳. (صفت) [مقابلِ طاق] زوج.۴. زن یا شوهر؛ همسر.۵. دو حیوان نروماده که با یکدیگر جفتگیری میکنند.۶. (صفت) [عامیانه، مجاز] دو چیز برابر و مانند هم: دوقلوها جفت هم بودند.۷
دوجفتلغتنامه دهخدادوجفت . [ دُ ج ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سربند بالا بخش سربند شهرستان اراک . واقع در 24 هزارگزی باختر آستانه سرراه قدیم بروجرد به اراک . کوهستانی و سردسیر و دارای 367 تن سکنه . آب آن ازقنات و چشمه است . (ا
سازجفتلغتنامه دهخداسازجفت .[ ج ُ ] (اِ مرکب ) جفت ساز. نوعی از فنون و هنرهای سازندگی . (برهان ). || صفتی از صفات ساز ذوی الاوتار [ ساز زهی ] است و آن سه نوع میباشد: جفت ساز، و راست ساز، و یک و نیم ساز. (برهان ) : سباع و بهائم بران سازجفت یکی گشت بیدار و دیگر بخفت
دیوجفتلغتنامه دهخدادیوجفت . [ وْ ج ُ ] (ص مرکب ) که با دیو دمسازو جفت باشد. جفت و قرین دیو. || به مجاز بیعقل . قرین بیخردی . همنشین دیو. بیراه : یکایک سخن نزد رستم بگفت که بیهش ورا دیدم و دیوجفت .فردوسی .
اجفتلغتنامه دهخدااجفت . [ اَ ج ُ ] (ص ) از لغات مجعوله ٔ دساتیر، مرکب از اَ نفی + جفت که بمعنی طاق گرفته شده .رجوع به انجمن آرا و آنندراج شود و بر اساسی نیست .