زلبلغتنامه دهخدازلب . [ زَ ل َ ] (ع مص ) چسبیدن بچه به مادر خود و جدا نگردیدن از وی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
زلیبلغتنامه دهخدازلیب . [ زَ ] (اِ) زلیبا : آردی روغن و حلوای برنجی و زلیب مرد کاری ، چوبه چنگال زنی اول بار.بسحاق اطعمه (از نظام قاری ).رجوع به ماده ٔ بعد شود.
جلبلغتنامه دهخداجلب . [ ج َ ] (ع مص ) گناه کردن . || کشاندن از جایی بجای دیگر و از شهری بشهر دیگر برای تجارت و بازرگانی . (ازاقرب الموارد) (منتهی الارب ). || کشیده شدن . و این لازم و متعدی استعمال شود. (از اقرب الموارد). || غوغا کردن و آوازها نمودن . || وعده ٔ شر کردن . || خشک شدن خون . (از
جلبلغتنامه دهخداجلب . [ ج َ ل َ ] (ع مص ) کشاندن ماشیه را از جایی بجای دیگر برای تجارت . || کشیده شدن . و این فعل لازم و متعدی استعمال شود. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). در حدیث است : لاجلب و لاجنب . فرود آمدن ساعی از جای دور و امر کردن خداوند ماشیه را تا ماشیه ٔ خود را کشیده بیاورد در ج
جلب کردندیکشنری فارسی به انگلیسیallure, arrest, attract, beckon, engage, fascinate, gain, gravitate, hold, lure, pull, recruit, take, wile, win, woo
جلب کردنفرهنگ فارسی معین(جَ. کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) 1 - کشانیدن ، آوردن . 2 - دستگیر کردن ، بازداشت کردن .
استلفت النّظردیکشنری عربی به فارسیجلب توجه كرد , توجه را معطوف كرد , جلب نظر كرد , نظر او را جلب (معطوف) كرد
اِجْتَذَبَ اهتامَهدیکشنری عربی به فارسیتوجه او را جلب کرد , نظر او را جلب کرد , اهتمام او را برانگيخت
atoningدیکشنری انگلیسی به فارسیاتهام، کفاره دادن، جبران کردن، جلب کردن، خشم کسی را فرونشاندن، جلب رضایت کردن
جلبلغتنامه دهخداجلب . [ ج َ ] (ع مص ) گناه کردن . || کشاندن از جایی بجای دیگر و از شهری بشهر دیگر برای تجارت و بازرگانی . (ازاقرب الموارد) (منتهی الارب ). || کشیده شدن . و این لازم و متعدی استعمال شود. (از اقرب الموارد). || غوغا کردن و آوازها نمودن . || وعده ٔ شر کردن . || خشک شدن خون . (از
جلبلغتنامه دهخداجلب . [ ج َ ل َ ] (ع مص ) کشاندن ماشیه را از جایی بجای دیگر برای تجارت . || کشیده شدن . و این فعل لازم و متعدی استعمال شود. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). در حدیث است : لاجلب و لاجنب . فرود آمدن ساعی از جای دور و امر کردن خداوند ماشیه را تا ماشیه ٔ خود را کشیده بیاورد در ج
جلبلغتنامه دهخداجلب . [ ج ِ ] (ع اِ) پالان با ساز و پوشش . پالان یا چوب پالان بی تنگ و ساز. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به جُلب شود.
مادرجلبلغتنامه دهخدامادرجلب . [ دَ ج َ ل َ ] (ص مرکب ) حرام زاده و فرزند زنا. (ناظم الاطباء). در تداول عامه دشنامی است .
متجلبلغتنامه دهخدامتجلب . [ م ُ ت َ ج َل ْ ل ِ ] (ع ص ) غوغائی و هنگامه ساز. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).
مجلبلغتنامه دهخدامجلب . [ م ُ ج َل ْ ل ِ ] (ع ص ) رعد مجلب ؛ تندربسیار آواز . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || بانگ کننده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
مجلبلغتنامه دهخدامجلب . [ م ُ ل ِ ] (ع ص ) بانگ کننده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). غوغایی و هنگامه ساز. (ناظم الاطباء). || فراهم آینده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). || جراحت که پوست فراهم آورد و به شود. (آنندراج ) (از منتهی الارب ). جراحت پوست فراهم آورده و به شده . (نا
مستجلبلغتنامه دهخدامستجلب . [ م ُ ت َ ل ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از مصدر استجلاب . کشنده ٔ چیزی . (منتهی الارب ). رجوع به استجلاب شود.