جلداءلغتنامه دهخداجلداء. [ ج ِ ] (اِخ ) مثلی است برای وضوح ، گویند: صرحت بجِلدان و جِلداء؛ به معنی صرحت بِجِدّاء است . و مذکور است درج دد. (منتهی الارب ). رجوع به جِلدان و جِدّاء شود.
جلدولغتنامه دهخداجلدو. [ ج ُ / ج ِ ] (اِ) انعام و عطیه و عوض خدمت . (فرهنگ نظام ). بالضّم به معنی انعام و صله و این لفظ ترکی است از مدار و بهارعجم و بالکسر نیز آمده . (غیاث اللغات ). جایزه . جایزه که تیراندازان و مانند آنان را دهند : <
جلدیلغتنامه دهخداجلدی . [ ج َ ] (حامص ) چستی . جلادت . (از یادداشت های دهخدا). جلادة. (دهار). شجاعت . دلاوری . (از یادداشت های دهخدا). تیزی . گرمی . (از آنندراج ). صرامت : یکی سخت پیمان ستد زو نخست پس آنگه به جلدی ره چاره جست . فردوسی .</p
جلدیلغتنامه دهخداجلدی . [ ج ِ ] (ص نسبی ) پوستی .- امراض جلدی ؛ بیماری های پوستی . (از یادداشت های دهخدا).
جلدانلغتنامه دهخداجلدان . [ ج ِ ] (اِخ ) گویند صَرَّحت بجلدان و آن موضعی است به طائف هموار که هیچ در آن مستور نمی شود و این مَثَل برای وضوح است . رجوع به جلداء شود. (از یادداشت های دهخدا).