جلسهلغتنامه دهخداجلسه . [ ج َ ل َ س َ / س ِ ] (از ع ، اِ) اجتماع جمعی از مردم برای انجام امری یا شنیدن نطقی با داشتن یک رئیس : امروز من در جلسه ٔ مجلس شورای ملی حاضر بودم . (فرهنگ نظام ).
جلیسهلغتنامه دهخداجلیسه . [ج َ س َ ] (اِخ ) دهی است جزو بلوک پیرکوه دهستان عمارلو بخش رودبار شهرستان رشت واقع در جنوب خاور رودبارو در 18هزارگزی جنوب امام . موقع جغرافیایی آن کوهستانی و هوای آن سردسیری است . سکنه ٔ آن 670 تن .
جلسةلغتنامه دهخداجلسة. [ ج ُ ل َ س َ ] (ع ص ) بسیار نشیننده . (منتهی الارب ). کثیرالجلوس . (اقرب الموارد).
جلسةلغتنامه دهخداجلسة. [ ج ِ س َ ] (ع اِ) نوعی از نشست . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). هیأتی که جالس بر آن هیأت نشیند. (از اقرب الموارد).
زنگ تفریحفرهنگ فارسی معین(زَ گِ تَ) [ فا - ع . ] (اِمر.) فاصلة کوتاه پس از پایان یک جلسه درس که به شاگردان امکان می دهد از کلاس بیرون بروند و به بازی یا استراحت پردازند.
سبقفرهنگ فارسی معین(سَ بَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - آن چه بر سر آن در مسابقة اسب دوانی و تیراندازی شرط بندند. 2 - مقداری از کتاب که در یک جلسه درس داده شود. ج . اسباق .
کلاسفرهنگ فارسی عمید۱. هر یک از اتاقهای مدرسه، آموزشگاه، یا دانشگاه؛ اتاق درس.۲. هر دورۀ یکساله از تحصیل در دبستان، مدرسۀ راهنمایی، و دبیرستان یا هنرستان.۳. هر جلسۀ درس که در آن مهارت یا فن خاصی آموزش داده میشود.۴.منزلت و شٲن اجتماعی کسی، گروهی، یا مؤسسهای: کلاس پدرش پایین بود.
زیدلغتنامه دهخدازید. [ زَ ] (اِخ ) ابن اسلم العمری المدنی . وی فقیه و مفسر و اهل مدینه بود. او را تفسیری است که پسرش عبدالرحمان آن را از او روایت کرد و بسال 136 هَ . ق . درگذشت . (از اعلام زرکلی ): وهم در این سال زیدبن اسلم العدوی که به فقاهت و دانش از امثال
خمینیلغتنامه دهخداخمینی . [ خ ُ م َ / م ِ ] (اِخ ) روح اﷲ. آیت اﷲ العظمی روح اﷲ الموسوی الخمینی .ولادت امام : امام خمینی رضوان اﷲ علیه روز بیستم جمادی الثانی (برابر با سالروز میلاد دخت گرامی پیامبر، حضرت فاطمه ٔ زهرا (س ) سال 132
جلسهلغتنامه دهخداجلسه . [ ج َ ل َ س َ / س ِ ] (از ع ، اِ) اجتماع جمعی از مردم برای انجام امری یا شنیدن نطقی با داشتن یک رئیس : امروز من در جلسه ٔ مجلس شورای ملی حاضر بودم . (فرهنگ نظام ).
جلسهفرهنگ فارسی عمید۱. نشست برای رسیدگی و گفتگو دربارۀ امری.۲. محلی که چنین نشستی در آن برگزار میشود.
جلسهدیکشنری فارسی به انگلیسیassemblage, assembly, consistory, convention, gathering, in _, meeting, session, sitting
جلسهلغتنامه دهخداجلسه . [ ج َ ل َ س َ / س ِ ] (از ع ، اِ) اجتماع جمعی از مردم برای انجام امری یا شنیدن نطقی با داشتن یک رئیس : امروز من در جلسه ٔ مجلس شورای ملی حاضر بودم . (فرهنگ نظام ).
جلسهفرهنگ فارسی عمید۱. نشست برای رسیدگی و گفتگو دربارۀ امری.۲. محلی که چنین نشستی در آن برگزار میشود.