جمزانلغتنامه دهخداجمزان . [ ج ُ ] (ع اِ) نوعی از خرما. (منتهی الارب ). نوعی از خرما و خرمابن . (از ذیل اقرب الموارد از لسان ).
جماجانلغتنامه دهخداجماجان . [ ج َ ] (اِخ ) نام موضعی است در گرگان که جماجو نیز خوانده میشود. (ترجمه ٔ مازندران و استرآباد رابینو ص 124). رجوع به جماجو و جماجمو و جماجم شود.
جمازگانلغتنامه دهخداجمازگان . [ ج َم ْ ما زَ / زِ ] (اِ) ج ِ جمازه : بر جمازگان شکاری بسیار بغزنین آوردند. (تاریخ بیهقی ). دو هزارپیاده با سلاح تمام بر جمازگان ... (تاریخ بیهقی ). پیادگان درگاهی بیشتر بر جمازگان ... (تاریخ بیهقی ).
خرمالغتنامه دهخداخرما. [ خ ُ ] (اِ) میوه ٔ درخت خرمابن . (ناظم الاطباء). تمر. تَمْرة . (دهار). نَخل . (یادداشت بخط مؤلف ) : پس پند پذیرفتم و این شعر بگفتم از من بدل خرما بس باشد کنجال . ابوالعباس .بکن کار و کرده بیزدان سپاربخر