جمهورلغتنامه دهخداجمهور. [ ج ُ ] (اِخ ) ابن مرار عجلی . سردار لشکر مسلمین در جنگ علیه سنباد مجوسی درزمان ابوجعفر منصور بود که سرانجام با ابومنصور بنای مخالفت گذاشت . ابومنصور بسال 138 هَ .ق . محمدبن اشعث را بدفع جمهور نامزد کرد. جمهور از ری به اصفهان و از آنجا
جمهورلغتنامه دهخداجمهور. [ ج ُ] (ع اِ) ریگ توده ٔ بلند. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || همه ٔ مردم . (منتهی الارب ). جل الناس و اشرافهم . (اقرب الموارد). توده . گروه . (فرهنگ فارسی معین ). || معظم از هر چیز. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). بخش اعظم یک چیز. (فرهنگ فارسی معین ). ج ، جماهیر. (من
جمعورةلغتنامه دهخداجمعورة. [ ج ُ رَ ] (ع اِ) بادریسه بر سر چوبی . || لختی از قروت که سرش بلند باشد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
جمعورةلغتنامه دهخداجمعورة. [ ج ُ رَ ] (ع اِ) بادریسه بر سر چوبی . || لختی از قروت که سرش بلند باشد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).