جنائزلغتنامه دهخداجنائز. [ ج َ ءِ ] (ع اِ) جنایز. ج ِ جنازه .(منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به جنازه شود.
جناسلغتنامه دهخداجناس . [ ج ِ ] (ع مص ) هم جنس بودن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || (اِمص ) همجنسی . (فرهنگ فارسی معین ). || (اصطلاح بدیع) آوردن دو یا چند کلمه که لفظاً یکی ومعناً مختلف باشند و آن دارای انواعی است . جناس نزداهل بدیع از محسنات لفظیه بشمار رود و آن عبارتست از تشابه دو لفظ ب
زناجلغتنامه دهخدازناج . [ زُن ْ نا ] (اِ) چرب روده ٔ گوسفند را گویند که دنبه و برنج را با هم کوفته در میان آن پر کرده با روغن بریان کرده باشند و به عربی عصیب خوانند و با جیم فارسی هم آمده است . (برهان ) (ناظم الاطباء) (از شرفنامه ٔ منیری ) (از فرهنگ جهانگیری ). روده ای که بر آن چربی نباشد و ا
زنوزلغتنامه دهخدازنوز. [ زُ ] (اِخ ) مرکز بخش و دهستان حومه ٔ بخش زنوز است که 359 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4). رجوع به ماده ٔ قبل شود.
جنائزيدیکشنری عربی به فارسیمحزون (بطور اغراق اميز يا مضحک) , اندوهگين , غم انگيز , حزن انگيز , تعزيت اميز
جنازهلغتنامه دهخداجنازه . [ ج َ / ج ِ زَ / زِ ] (از ع ، اِ) مرده ، و گاه مفتوح شود یا بکسر جیم بمعنی مرده و بفتح جیم بمعنی تخت که مرده را بر وی بردارند یا عکس آن باشد یا بالکسر تخت با مرده و هرکه او را مشایعت کند. ج ، جنائز. (
خبابلغتنامه دهخداخباب . [ خ ُب ْبا ] (اِخ ) مکنی به ابومسلم صاحب «مقصوره ». وی مولی فاطمه بنت عتبةبن ربیعه و مدرک زمان جاهلی و در صحابتش نیز اختلاف است . روایتی است او را از نبی که گفت : «لا وضوء الامن صوت اوریح ». از او فرزندانش که اصحاب مقصوره اند، روایت کرده اند و از آن جمله اند سائب بن خب
حارثلغتنامه دهخداحارث . [ رِ ] (اِخ ) ابن مسکین بن محمد ضبی اموی . مکنی به ابی عمرو تابعی . وی از بزرگان قضاة و فقهاء مذهب مالکی و ثقات محدثین مائه ٔ دوم و سوم است او از سفیان بن عیینه و محمدبن نصرالجهنی از او سماع دارد. وی از مردم مصر است و چون از موالی بنی امیه بود به اموی معروف گردید. حارث
جنائزيدیکشنری عربی به فارسیمحزون (بطور اغراق اميز يا مضحک) , اندوهگين , غم انگيز , حزن انگيز , تعزيت اميز