جنگارلغتنامه دهخداجنگار. [ ج َ ] (اِ) چنگار. زنگار. (ناظم الاطباء). || خرچنگ . (برهان ) (ناظم الاطباء). سرطان . (برهان ). جانوری است آبی که در خشکی بپای کج رود و آنرا پنجپایک و پنجپایه و خرچنگ نیز گویند و بتازیش سرطان خوانند. (شرفنامه ٔ منیری ). || (ص ) جنگ آورنده . (برهان ). آرنده ٔ جنگ . غاز
زنگارلغتنامه دهخدازنگار. [ زَ ] (اِ) مزیدعلیه زنگ ، و سبزه و سبزی از تشبیهات اوست و با لفظ ریختن و افتادن بر چیزی کنایه از پیدا شدن زنگ و با لفظ زدن و کشیدن و گرفتن و برداشتن کنایه از پیدا کردن و با لفظ رفتن و افتادن از چیزی کنایه از دور شدن وبا لفظ بردن و ربودن و شستن و ستردن از چیزی کنایه از
زنارلغتنامه دهخدازنار. [ زُن ْ نا ] (معرب ، اِ) هر رشته را گویند عموماً. (برهان ) (فرهنگ جهانگیری ). ریسمانی است به ستبری انگشت از ابریشم که آن را بر کمر بندند و این غیر از کستیح است . (از تعریفات جرجانی ) (از کشاف اصطلاحات الفنون ). مأخوذ از تازی هر رشته ای عموماً. || هر حلقه و رشته ای که ب
زنارفرهنگ فارسی عمید۱. کمربندی که مسیحیان ذِمی به حکم مسلمانان بر کمر میبستهاند تا از مسلمانان بازشناخته شوند.۲. نوار یا گردنبندی که مسیحیان با صلیب کوچکی بهگردن خود آویزان میکردند.۳. = کستی
جنارهلغتنامه دهخداجناره . [ ج ِ رَ ] (اِخ ) دهی است میان استرآباد و گرگان . (معجم البلدان ) (منتهی الارب ) (آنندراج ). گروهی از دانشمندان بدان منسوبند. رجوع به معجم البلدان و الانساب سمعانی شود.
جنارهلغتنامه دهخداجناره . [ ج ِ رَ ] (اِخ ) دهی است میان استرآباد و گرگان . (معجم البلدان ) (منتهی الارب ) (آنندراج ). گروهی از دانشمندان بدان منسوبند. رجوع به معجم البلدان و الانساب سمعانی شود.