خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جنب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
جنب
/jamb/
معنی
۱. پهلو؛ کنار.
۲. (زیستشناسی) غشایی که روی ریهها را میپوشاند و به دیوارۀ داخلی قفسۀ سینه میچسبد.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
آلوده، محتلم، ناطاهر، نجس ≠ طاهر
برابر فارسی
کنار، سو
فعل
بن گذشته: جنبید
بن حال: جنب
دیکشنری
adjacent, adjoining, alongside, against, apart, contiguous, motion, move, movement, wave, wet dream
-
جستوجوی دقیق
-
جنب
لغتنامه دهخدا
جنب . [ ج َ ن َ ] (اِخ ) نام شهری است که مردم آنجا اکثر خوش طبع و مهمان دوست میباشند و شمشیر رادر آن شهر بسیار خوب میسازند. (برهان ) (آنندراج ).
-
جنب
لغتنامه دهخدا
جنب . [ ج َ ن َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ جَنیب . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به جنیب شود. || کوتاه . (منتهی الارب ). || شبه ظَلَع. || (مص ) شدت یافتن تشنگی شتر تا حدی که ریه به پهلو چسبد.(از اقرب الموارد). به پهلو چسبیدن شُش ِ شتر از غایت تشنگی . (من...
-
جنب
لغتنامه دهخدا
جنب . [ ج َ ن ِ ] (ع ص ) کناره گیر و گوشه نشین . غریب . (از اقرب الموارد): رجل جنب ؛ مردی که از راه بیک طرف رود از ترس مهمانان . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
-
جنب
لغتنامه دهخدا
جنب . [ ج ُ ن َ ] (ع اِ) ج ِ جَنْبة. (اقرب الموارد). رجوع به جنبة شود.
-
جنب
لغتنامه دهخدا
جنب . [ ج ُ ن ُ ] (ع ص ) بیگانه . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). غریب . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (مهذب الاسماء).- جارالجنب ؛ همسایه از غیر قوم . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).|| نافرمان . || آنکه بر وی غسل واجب شده باشد بسبب جماع و خروج منی . و...
-
جنب
لغتنامه دهخدا
جنب . [ ج ُن ْ ن َ ] (اِخ ) ناحیه ایست در بصره . (منتهی الارب ). در مشرق دجله . (از معجم البلدان ) (از مراصد).
-
جنب
لغتنامه دهخدا
جنب . [ جَمْب ْ ] (اِخ ) آبی است از بنی عدویه در سرزمین یمامه . (معجم البلدان ) (مراصد).
-
جنب
لغتنامه دهخدا
جنب . [ جَمْب ْ ] (ع اِ) پهلو. (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). ج ، جُنوب ، جَنائب (منتهی الارب )، اَجناب . (اقرب الموارد).- در جنب ِ ؛ قیاس به : این جهان در جنب فکرتهای ماهمچو اندر جنب دریا ساغر است . ناصرخسرو.در جنب رای روشن...
-
جنب
لغتنامه دهخدا
جنب . [ جَمْب ْ ] (ع مص ) دفع کردن . || شکستن پهلو. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || بر پهلو زدن . (زوزنی ). || دور گردانیدن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) دور کردن . (زوزنی ) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل ).
-
جنب
لغتنامه دهخدا
جنب . [ جُمْب ْ ] (اِ) حرکت . (حاشیه ٔ برهان چ معین ): جنب و جوش . رجوع به جنبیدن و جنبش شود.
-
جنب
واژگان مترادف و متضاد
آلوده، محتلم، ناطاهر، نجس ≠ طاهر
-
جنب
واژگان مترادف و متضاد
پهلو، جوار، سمت، کنار
-
جنب
فرهنگ واژههای سره
کنار، سو
-
جنب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] jamb ۱. پهلو؛ کنار.۲. (زیستشناسی) غشایی که روی ریهها را میپوشاند و به دیوارۀ داخلی قفسۀ سینه میچسبد.
-
جنب
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ جنبیدن، اسم مصدر) jomb ۱.=جنبیدن۲. جنبنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): دیرجنب.= جنبوجوش: [مجاز] حرکت و کوشش؛ تلاش و تقلا.