جنغیلغتنامه دهخداجنغی . [ ج َ ] (ترکی ، مص ) با کسی مشورت کردن . (شرفنامه ٔ منیری ) : به پیوست با صوف موئینهاهمی رفت جنغی به پشمینها. نظام قاری (دیوان ص 187).در این باب کرده ست ترک اختیارتو با
جناغیapproach noseواژههای مصوب فرهنگستانبرجستگی یا سطح خطکشیشدۀ زاویهداری برای جداسازی مسیر خودروهایی که در یک جهت حرکت میکنند