جنکیلغتنامه دهخداجنکی . [ ج ُ ] (ص نسبی ) نسبت است به جنک ، نوازنده ٔ جنک . (اقرب الموارد). رجوع به جنک شود.
جنقیلغتنامه دهخداجنقی . [ ج َ ] (ترکی ، مص ) کنکاش کردن جمعی باشد با هم ، گویند ترکی است . (برهان ) (ناظم الاطباء). || (اِ) مجلس . انجمن . (ناظم الاطباء).
جنکیةلغتنامه دهخداجنکیة. [ ج ُ کی ی َ ] (ع ص نسبی ) مؤنث جنکی است . (اقرب الموارد). رجوع به جنکی و جنک شود.
جیلانیلغتنامه دهخداجیلانی . [ ] (اِخ ) عبدالقادربن ابن صالح بن جنکی دوست . رئیس طایفه ٔ حنبلی و زاهد معروف (471 - 561 هَ. ق .). در گیلان متولد شد و به بغداد آمد و از ابوسعید مخرمی فقه و از ابوبکر احمدبن مظفر حدیث شنید و به وعظ
جنکیةلغتنامه دهخداجنکیة. [ ج ُ کی ی َ ] (ع ص نسبی ) مؤنث جنکی است . (اقرب الموارد). رجوع به جنکی و جنک شود.
ونجنکیلغتنامه دهخداونجنکی . [ وَن ْج ْ ن َ ] (ص نسبی ) منسوب به ونجنک ، به معنی ریحان .- زلف ونجنکی ؛ زلف شبیه به شاه اسپرم و ضیمران : ونجنک را همی نمونه کنددر گلستان به زلف ونجنکی .خسروی .