لافلغتنامه دهخدالاف . (اِ) اسم از لافیدن . خودستائی به دروغ . به تازی صلف بود و به پارسی خویشتن ستودن . (لغت نامه ٔ اسدی ). صَلف . (دهار).تصلّف . دعوی باطل . گزاف . (دهار). تیه
قافلغتنامه دهخداقاف . (اِخ ) (کوه ...) نام کوهی است مشهور و محیط است به ربع مسکون . گویند پانصد فرسنگ بالا دارد و بیشتر آن در میان آب است و هر صباح چون آفتاب بر آن افتد شعاع آن
مفایشةلغتنامه دهخدامفایشة. [ م ُ ی َ ش َ ] (ع مص ) با کسی مفاخرت کردن . (تاج المصادر بیهقی ). برهمدیگر فخر نمودن . فیاش . (منتهی الارب ) (از آنندراج )(از ناظم الاطباء) (از اقرب ال
مصافلغتنامه دهخدامصاف . [ م َ صاف ف ] (ع اِ) ج ِ مَصَف ّ. (منتهی الارب ). موضعهای صف . (از یادداشت مؤلف ). جاهای صف زدن . (منتهی الارب ). || جای صف زدن برای کشتی و زورآزمایی .
تقابللغتنامه دهخداتقابل . [ ت َ ب ُ ] (ع مص ) با یکدیگر هم بر شدن . (زوزنی ). با یکدیگر هم روی شدن . (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). با هم روباروی شدن . (منتهی الارب ) (ناظم