خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جهاندن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
جهاندن
لغتنامه دهخدا
جهاندن . [ ج َ دَ ] (مص ) جهانیدن . مصدر متعدی از جهیدن ، جستن . بجستن واداشتن . پرش دادن . به جست و خیز وادار کردن . (فرهنگ فارسی معین ). سکیزاندن : فرس بیرون جهاند از کل کونین علم زد بر سریرقاب قوسین . نظامی .اسب در میدان رسوایی جهانم مردواربیش از ...
-
واژههای مشابه
-
چنبر جهاندن
لغتنامه دهخدا
چنبر جهاندن . [ چَم ْ ب َ ج َ دَ ] (مص مرکب )نیزه گردانیدن . || بعضی نوشته اند که مراد، گرداگرد حریف اسب دواندن است . (آنندراج ) (غیاث ).
-
جستوجو در متن
-
برجهاندن
لغتنامه دهخدا
برجهاندن . [ ب َ ج َ دَ ] (مص مرکب ) رجوع به برجهانیدن و جهاندن شود.
-
جهانیدن
لغتنامه دهخدا
جهانیدن . [ ج َ دَ ] (مص )جهاندن . مصدر متعدی از جستن . به جستن داشتن . سکیزانیدن . رجوع به جهاندن شود. || جهانیدن گشن را بر ماده : اول کس که خر را بر مادیان جهانید تا استر زاد او [ افریدون ] بود. (ابن بلخی ).
-
نزقة
لغتنامه دهخدا
نزقة. [ ن َ ق َ ] (ع اِ) یکی نَزْق . رجوع به نَزْق شود. || آغاز جهاندن اسب و پایان آن را عَقْب گویند. (از اقرب الموارد) (از المنجد).
-
آندن
لغتنامه دهخدا
آندن . [ دَ ] (پسوند) َاندن . چنانکه آنیدن (َانیدن )، پس از مفرد امر حاضر درآید و مصدر را متعدی سازد: ایستاندن . پوشاندن . جهاندن . خنداندن . خوراندن . خیزاندن . دواندن . کشاندن . گیراندن .
-
صابری
لغتنامه دهخدا
صابری . [ ب ِ ](اِخ ) از شعرای عثمانی در قرن دهم هجری است . او از نواحی حلب و مردی قانع بوده است . این بیت از اوست :ایر مز بقاگلزارینه بو گلستاندن گچمین جانانه واصل اولمیه جان و جهاندن گچمین .(قاموس الاعلام ).
-
داعی
لغتنامه دهخدا
داعی . (اِخ ) از شاعران عثمانی و از منسوبان ایاس پاشا و مردی درویش نهاد بوده است و این دو شعر از جمله ٔ اشعار اوست :دریغ اول نوجوانی بو جهاندن اجل پیکی ایریشوب قلیدی دعوت .دعالر ایدوب آکاجان و و لدن دیدم تاریخ اوله روحنه رحمت .(قاموس اعلام ترکی ).
-
جنیبت
لغتنامه دهخدا
جنیبت . [ ج َ ب َ ] (اِ) از عربی جنیب ، یدک . اسب کتل . (ناظم الاطباء). بالاد. بالاده . (فرهنگ فارسی معین ) : رسولدار برفت با جنیبتان و قومی انبوه . (تاریخ بیهقی ص 29). برفت به استقبال رسول و بر اثر وی بوعلی رسولدار با مرتبه داران و جنیبتان بسیار. (ت...
-
مهره
لغتنامه دهخدا
مهره . [م ُ رَ / رِ ] (اِ) هرچیز گرد. مطلق گلوله و گرد. هرچیز مدور. هرچیز کروی شکل . ساچمه . گلوله : بفرمود تا گرد بگداختندز آهن یکی مهره ای ساختند. فردوسی (شاهنامه ج 6 ص 1608).بهر میل بر مهره ای از بلوربر او گوهری چون درخشنده هور. اسدی (گرشاسب نامه ...